گزار
نویسه گردانی:
GZʼR
گزار. [ گ ُ ] (اِ) نشتر حجام و فصاد را گویند. (برهان ) (رشیدی ) (غیاث ).
واژه های همانند
۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خامه گذار. [ م َ / م ِ گ ُ ](ن مف مرکب ) چیزی که آن را خامه نوشته باشد. (آنندراج ). نوشته شده . مرقوم (ناظم الاطباء). || نقش . (آنندراج ). ن...
سینه گذار. [ ن َ / ن ِ گ ُ ] (نف مرکب ) هر چیز که در سینه نفوذ کرده و از آن بگذرد. (ناظم الاطباء) : سنان سینه گذارت برون شود آسان ز کوه آهن ...
سندان گذار. [ س ِ گ ُ ] (نف مرکب ) که از سندان بگذرد. سخت برنده که از سندان عبور کند. که سندان را بشکافد. گذرکننده از سندان کسی که تیرش ا...
صخره گذار. [ ص َ رَ / رِ گ ُ ] (نف مرکب )سوراخ کننده ٔ صخره : صخره گذاری ، صحرانوردی ،کوه پیکری ، زمین هیکلی [ اسب ]. (سندبادنامه ص 251).
عنایت گذار. [ ع ِ ی َ گ ُ ] (نف مرکب ) ترک کننده ٔ عنایت . فروگذارنده ٔ توجه و احسان : جورپذیران عنایت گذارعیب نویسان شکایت شمار.نظامی .
فرمان گذار. [ ف َ گ ُ ] (نف مرکب ) فرمانده . (آنندراج ). حاکم ورئیس . (ناظم الاطباء). مقابل فرمان گزار : ز گردان سری با سپه شش هزاربدان جایگه ...
امانت گذار. [اَ ن َ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه چیزی را بعنوان امانت بکسی بسپرد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به امانت شود.
بنیان گذار.[ ب ُ گ ُ ] (نف مرکب ) مؤسس . (یادداشت بخط مؤلف ).
میراث گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) ارث گذار. میراث گذارنده . که مال یاملک از خود به مرده ریگ گذارد. رجوع به میراث شود.
هامون گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) بادیه پیما. هامون بر. صحرانورد. هامون سپر. دشت پیما. بیابان گذر : هامون گذار و کوه فش دل بر تحمل کرده خوش تا روز ه...