اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

گستاخ

نویسه گردانی: GSTAḴ
گستاخ . [ گ ُ] (ص ) پهلوی ویستاخْو ۞ ، ارمنی وسته ، ۞ پارسی باستان احتمالاً ویست هوا ۞ . (حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ). بی ادب و دلیر و تند باشد. (برهان ). شوخ و چالاک و بی ادب . (غیاث ). بی محابا و جسور. (آنندراج ). بی پروا. متهور. بی پرده . صریح :
پذیره فرستاد شمّاخ را
چه مایه دلیران گستاخ را.

فردوسی .


مباش ایچ گستاخ با این جهان
که او راز خویش از تو دارد نهان .

فردوسی .


ز کار گذشته به پوزش گرای
سوی تخت گستاخ مگذار پای .

فردوسی .


از دور تیغ خسرو چون سبزه وش نمودی
گستاخ پیش رفتی هم گور و هم غزالش .

خاقانی .


ای در بن کیسه سیم تو یک سرماخ
هان تا نزنی پیش کسان دم گستاخ .

؟ (از صحاح الفرس ).


باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زله ها برداشتند.

مولوی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۸ ثانیه
گستاخ گوی . [ گ ُ ] (نف مرکب ) بی محاباگوی و بی صرفه گوی . (آنندراج ) : از آن بوالفضولان گستاخ گوی وز آن بوالحکیمان دیوانه خوی .نظامی (از آنندر...
گستاخ وار. [ گ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) گستاخ مانند. دلیرآسا. جسورگونه : بدین دل گرفته ست گستاخ واربه زرّ و به سیم اندرون خانمان . فرخی .بر در...
گستاخ واری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل گستاخ وار : مکن با من چنین گستاخ واری که تو با خشم من طاقت نداری . (ویس و رامین ).رجوع به گستاخ وارش...
گستاخ گویی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) بی پروا سخن گفتن . بی محابا گفتگو کردن . دلیرانه به سخن پرداختن : نظامی چیست این گستاخ رویی که با دولت کن...
گستاخ بینی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) جسارت ورزی . جسوری : فراقش گر کند گستاخ بینی بگو برخیزمت یا مینشینی . نظامی .ز بس گوهرکمرهای شب افروزدر گستاخ ...
گستاخ رویی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) بی شرمی . بی حیایی : چو از بیطاقتی شوریده دل شداز آن گستاخ روییها خجل شد. نظامی .پس از یکچند چون بیداردل گش...
گستاخ زبان . [ گ ُ زَ ] (ص مرکب ) آنکه در گفتار جسور و بی باک باشد. گستاخ سخن . گستاخ گوی . رجوع به گستاخ گوی و گستاخ سخن شود.
گستاخ شدن . [ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بی باک شدن . دلیر شدن . جسور گردیدن : چو بسیار گشت آب و گستاخ شدمیان یکی مرز سوراخ شد. فردوسی (شاهنامه...
گستاخ کاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) جسور و بی پروا کاری کردن . بی باکانه به کاری دست یازیدن . دلاورانه کارها را انجام دادن : غرور جوانی چو از ...
گستاخ کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رو دادن . جری کردن . بی شرم کردن . جسور کردن : جوانمرد را جام گستاخ کردبیامد در خانه سوراخ کرد. فردوسی...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.