گفتگو درباره واژه گزارش تخلف گو نویسه گردانی: GW گو. [ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از ملازمان خسرو پرویز (ولف ) : به گستهم گفت این «گو» بی خردنباید که با داوری می خورد. فردوسی .|| نام پادشاه هند. (فهرست ولف ) :پدر چون بدید آن جهاندار نوبفرمود تا نام کردند گو.(شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2471). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی مرغ حق گو مرغ حق گو. [ م ُ غ ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرغ حق گوی . مرغ حق . شباهنگ . نوعی جغد است ، که به تصور عامه به دو پا از درخت آویزان شو... بی صرفه گو بی صرفه گو. [ ص َ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) بیهوده گو. (آنندراج ). یاوه گو. (ناظم الاطباء). پراکنده گو پراکنده گو. [ پ َ ک َ دَ / دِ ] (نف مرکب یا پراکنده گوی ، پریشان گو. بیهوده گوی . مهذار : پراکنده گوئی حدیثم شنیدجز احسنت گفتن طریقی ندید.سعدی ... پراگنده گو پراگنده گو. [ پ َ گ َ دَ ] (نف مرکب ) رجوع به پراکنده گو شود. نافرجام گو نافرجام گو. [ ف َ ] (نف مرکب ) که لغو گوید. که بیهوده گوید. که سخن لغو ادا کند : طلب کردند نافرجام گوئی گره پیشانئی آژنگ روئی .نظامی . ناسنجیده گو ناسنجیده گو. [ س َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) پریشان گو. که سخن نسنجیده و نامربوط گوید. بی گفت و گو بی گفت و گو. [ گ ُ ت ُ ] (ق مرکب ) (از: بی + گفت + و + گو) بی گفتگو. رجوع به بی گفتگو شود. گفت و گو کردن گفت و گو کردن . [ گ ُ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هنگامه کردن . (آنندراج ). بحث . مجادله . مشاجره : در کشتنم ملاحظه از هیچکس مکن من کیستم که بر سر... روستای گو میشلو این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۸ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود