مجروح . [ م َ ] (ع ص ) خسته . (آنندراج ). خسته . زخم دار. زخم کرده شده . افکارشده . (ناظم الاطباء). جریح . مکلوم . افگار. فگار. جراحت برداشته . زخم دیده . زخمی شده . زخمی (به اصطلاح امروز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: احمد گفت روی ندارد مجروح به جنگ رفتن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
353). خوارزمشاه ایشان را بسیار نیکوئی گفت و هر چند مجروح بود کس ندانست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
353). بوالحسن کرخی را دیدم در زیر درختی افتاده مجروح می نالید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
641).
گر ترا باید که مجروح جفا بهتر کنی
مرهمی باید نهادن بر سرش نرم از وفا.
ناصرخسرو.
چو روی و پشت عدوی تو زرد و مجروح است
ز زخم سطوت جود تو چهره ٔ دینار.
مسعودسعد.
شیر مجروح و نالان باز آمد. (کلیله و دمنه ).
ای دل خاقانی مجروح ، خیز
اهل به دست آور و درمان طلب .
خاقانی .
قوت روح و چراغ من مجروح رشید
کز معانیش همه شرح هنر باز دهید.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 164).
شاید که ناورم دل مجروح دربرت
زیبد که ننگرم به رخ اصفر آینه .
خاقانی .
صبر من از بیدلی است از تو که مجروح را
چاره ز بی مرهمی است سوختن پرنیان .
خاقانی .
شمس المعالی به معالجت مجروحان آن لشکر ... و انواع شیم خویش ظاهر گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1 تهران ص
267). اشک دیده ٔ انام مسفوح و چشم شخص اسلام مقروح و مجروح . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ
1 تهران ص
444).
کوفته شدسینه ٔ مجروح من
هیچ نماند از من و از روح من .
نظامی .
من امروزاز زمره ٔ آن طایفه ام زیرا که دو نوبت بر در این سوراخ به زخم چوب و زخم زبان تو جوارح صورت و معنی را مجروح یافتم . (مرزبان نامه چ قزوینی ص
228). بحکم ضرورت خسته و مجروح در پی کاروان افتاد. (گلستان ).
آن عاشق مجروح ندانی که چه گفته ست
هر خون که دلارام بریزد دیتی نیست .
سعدی .
ای راحت اندرون مجروحم
جمعیت خاطرپریشانم .
سعدی .
ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن
مرهم به دست و ما را مجروح می گذاری .
سعدی .
|| آن که گواهی او نامقبول گردد. (آنندراج ). شاهد و گواه دروغ . (ناظم الاطباء). مقابل عدل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
: و عدل و مجروح [ از محدثین ] کیست . (تاریخ بیهق ، یادداشت ایضاً). || سرزنش شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || رد کرده شده . (ناظم الاطباء). مردود. (از فرهنگ جانسون ). || ملزم شده . (ناظم الاطباء).