نفص
نویسه گردانی:
NFṢ
نفص . [ ن َ ] (ع مص ) شتاب گفتن سخن را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). کلمه را سریع و تند ادا کردن : نفص بالکلمة؛ اتاها سریعاً. (از اقرب الموارد)؛ اتی بها سریعاً. (از متن اللغة). || دفع کردن چیزی را. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
nafas این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
سِپاب (اوستایی: سْپاوَنگْه)
دَفیژ (پهلوی: دَفیشْن)
هیناس (کردی: هه ناسه)
پَشوب (کردی: پَشوو)
شیمبا (ک...
nafs این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اَنگْر (اوستایی: اَنگرَ)
اِویت evit (اوستایی: اِویتَ)
کَخوار (اوستایی: کَخوَرِذَ)
بی نفس . [ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نفس ) آنکه دَم نداشته باشد. (آنندراج ). دم بسته و بیدم . (ناظم الاطباء). ضعیف . عاجز. که از فقر و عجز...
چس نفس . [ چ ُ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) پرحرف . شخص هرزه درا و یاوه گو. پرچانه و مهمل گو. رجوع به چس نفسی و چس نفسی کردن شود. || آدم ضعیف و علی...
نفس بر. [ ن َ ف َ ب ُ ] (نف مرکب ) که نفس را قطع کند. که از دشواری یا سنگینی و گرانی رونده یا برنده را به ستوه آرد: راه نفس بر. بار نفس بر...
نفس زن . [ ن َ ف َ زَ ] (نف مرکب ) کنایه از صاحب دم و جاندار. (آنندراج از فرهنگ زلیخای جامی ). که نفس می زند. که تنفس می کند. که حیات دارد...
کفّ نَفس. خودداری. خویشتنداری. پرهیزکاری. عفاف. تعفف. (منبع: لغتنامۀ دهخدا) رجوع شود به واژۀ «کف».
هم نفس . [ هََ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) رفیق و هم کلام . (آنندراج ). همنشین : از همنفسی که دل نفور است عفریت نماید ارچه حور است . ناصرخسرو.با گرم ...
یک نفس . [ ی َ / ی ِ ن َ ف َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) یک دم . یک لحظه . به اندازه ٔ یک دم زدن . || بی توقف . (یادداشت مؤلف ). بی امان : که ما...
نفس کش . [ ن َ ف َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) متنفس . (یادداشت مؤلف ). جاندار. که نفس می کشد. که تنفس می کند. زنده . ذوحیات . نفس زن . || در تداو...