اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وو

نویسه گردانی: WW
وو. [ وَ ] (حرف ) حرف واو را گاه گویند. (منتهی الارب ). لغتی است در واو. (اقرب الموارد) :
دیلمی وار کند هزمان دراج غوی
بر سر هر پرش از مشک نگاریده ووی ۞ .

منوچهری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲,۱۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۹ ثانیه
کور و کل . [ رُ ک َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) کور و کچل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کور و کچل شود.
شو و گیر. [ ش َ / ش ُ وُ ] (اِمص مرکب ) تلاش . سعی . (یادداشت مؤلف ) : از بهر که بایدت بدینسان شو و گیروزبهر چه بایدت بدینسان تف و تاب .کسای...
شر و شور. [ ش َ رُ / ش َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )فتنه و غوغا. جنگ و ستیز. جار و جنجال : نه او کشته آید به جنگ و نه من برآساید از شر و ش...
شد و مد. [ ش َد دُ م َدد ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) لفظ عربی است . فارسیان به معنی شأن و شوکت و تکلف استعمال نمایند. (غیاث اللغات ) (آنندراج...
شغ و رغ . [ ش َغ ْ غ ُ رَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) راست و مستقیم ایستاده . (یادداشت مؤلف ). صورتی از شق و رق . و رجوع به شق و رق شود.
شور و شر. [ رُ ش َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شورشر. شورشار. شورشرابا. شورو شغب . (از ناظم الاطباء). فتنه و فساد : تا برنهاد زلفک شوریده را به رخ...
شل و ول . [ ش ُ ل ُ وِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) پریشان و آشفته و درهم و بی نظم : عمامه ٔ شل و ول ، شوریده گوریده . (یادداشت مؤلف ). چیزی که اج...
سر و پا. [ س َ رُ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) از پا تا سر. (آنندراج ). اول و آخر : یکایک هرچه میدانم سر وپای بگویم با تو گر خالی بود جای . نظامی ...
سر و کول . [ س َ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شانه و دوش .- به سر و کول هم بالا رفتن ؛ بر دوش یکدیگر بالا رفتن از انبوهی و ازدحام .- به سر ...
سر و مر. [ س ُ رُ م ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) سخت فربه : سر و مر و گنده .
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۲۱۳ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.