وی . [ وَ
/ وِ ] (ضمیر) ضمیر منفصل مفرد مغایب (سوم شخص ) به جای او (اوی ) که در نثر امروز مرجع آن شخص و ذوی العقول است ولی قدما اکثر مرجع آن را اشیاء هم می آوردند. (یادداشت مرحوم دهخدا). او، چنانکه گویند: وی را میگویم . (برهان )
: کنون آمد از کار وی آگهی
که تازه شد آن فر شاهنشهی .
فردوسی .
که رستم دلیر است و پهلونژاد
مبادا که رزم وی آردبه یاد.
فردوسی .
سرایی است بر وی گشاده دو در
یکی آمدن را شدن زآن به در.
اسدی .
خسک شود مژه در دیدگان حاسد او
در آن زمان که به وی بنگرد به چشم حسد.
سوزنی .