هال
نویسه گردانی:
HAL
هال . (اِخ ) نام یکی از پادشاهان افسانه ای هندوستان : چنین گویند که هال از فرزندان سنجواره بود، پسر جیدرت (جیدرتهه مهابهارتا) دخترزاده ٔ دهرات (دهتراشتر) ملک و به زمین هندوستان ملک یافت ، آن جایگاه که جیدرت و دسل و ایشان کرده بودند و سخت بزرگ گشت وجایگاه نیکو ساخت و شهرها و بدان زمین جامه های نیکویافتندی و... (مجمل التواریخ و القصص صص 118-120).
واژه های همانند
۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
این واژه ها عربی است و پارسی آن اینهاست:
ناندا nãndã (سنسکریت: ناندی، نَندَ)
رَپَک (اوستایی)
اَوَس، کِلی، پریتی، priti پریتا، pritã پریا، pryã رَتی...
درویش حال . [ دَرْ ] (ص مرکب )مقل الحال . کسی که به وضع درویشان باشد : قمری درویش حال بود ز غم خشک مغزنسرین کان دید کرد لخلخه ٔ رایگان .خاقا...
ناخوش حال . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) ناخوش احوال . که سالم و تندرست نیست . که بیمار است . که در حال ضعف یا بیماری یا نقاهت است . || که...
صورت حال . [ رَ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چگونگی . چونی . مَثَل . ماجرا : صورت حال و خصم خاقانی مثل مار و باغبان افتاد. خاقانی .صورت حال ...
حال دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) شرح حال گفتن : عشق آن کو حال بنده با تو دادوصف شاهی در نهاد ما نهاد.اسیری لاهیجی .
حال کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کیف کردن . طرب . شعف . وجد. (غیاث اللغات ). || در تداول عامه ٔ فارسی زبانان ، لذت بردن از ساز و آواز رامشگر ...
پوشیده حال . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) که احوال او مخفی است . که احوالش آشکارا نیست . نهان . مخفی . ناپیدا.
افتاده حال . [ اُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) متواضع. فروتن . ساکت . آرام . و رجوع به افتاده حالی شود.
بأی حال . [ ب ِ اَی ْ ی ِ لِن ْ ] (ع ق مرکب ) (از: ب حرف جر + ای + حال ). به هرحال . به هرصورت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). درهرحال .
حال گردان . [ گ َ ] (نف مرکب ) نعت فاعلی از حال گرداندن . گرداننده و تغییردهنده ٔ حالها. || محوّل الأحوال . نعتی از نعوت خدای تعالی : من نگ...