اجازه ویرایش برای همه اعضا

کار

نویسه گردانی: KAR
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
کس کار. [ ک َ ] (اِ مرکب ) مردم با کاره و کاردان وکارآزموده و کارآمد. (ناظم الاطباء). اهل کار. کس ِ کار. || کس و کار. رجوع به کس و کار شو...
کهن کار. [ ک ُ هََ / هَُ ] (ص مرکب ) کهنه کار. باتجربه . که در کاری تجربه و سابقه ٔ ممتد دارد : کهن کاران سخن پاکیزه گفتندسخن بگذار، مروارید س...
گاو کار. [ وِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گاوی که زمین بدان شیار کنند. (برهان ) (آنندراج ). گاوورز. ورزه گاو. (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا) :...
گنه کار. [ گ ُ ن َه ْ ] (ص مرکب ) گناهکار. عاصی . مذنب . مجرم . آثِم . اثیم . تبه کار. تباه کار. خطاکار. مقصر. خاطی . بزه کار. بزه مند : گنه کار بهرا...
مست کار. [ م َ ] (ص مرکب ) چیزی مسکر. (آنندراج ). مستی آورنده . || دائم الخمر. (آنندراج ). مست کاره . و رجوع به مست کاره شود.
کار دیو. [ رِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از کار وارونه و بخلاف عادت .کار دیو است و وارونه ۞ .
کار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب )استعمال کردن . بکار بردن . رجوع به بکار بردن شود.
نخل کار. [ ن َ ] (نف مرکب ) که نخل می کارد. که نخل پرورد. که خرمابن غرس کند. کارنده ٔ نخل : ز انگیزش و ساخت فرق است چندکه این نخل کار ا...
نیک کار. (ص مرکب ) فعّال . (دهار). خوش کار. (ناظم الاطباء). آنکه خوب کار کند. (فرهنگ فارسی معین ). کاری . پرکار. || نیکوکار. (ناظم الاطباء). نی...
نیل کار. (ص مرکب ) کسی که با نیل رنگ می کند. (ناظم الاطباء). نیلگر.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۳۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.