۱۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
گل چوب . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 14500گزی جنوب بابل . هوای آن معتدل و دارای 280 تن...
چوب گر. [چو گ َ ] (اسم، ص مرکب) پیشه وری که با چوب در و پنجره و اسباب و لوازم چوبی سازد. درودگر. دُرگر. اسکاف. درگر. [ دُ گ َ ] (ص مرکب ) درودگر. نجار...
آهن چوب (به انگلیسی: ironwood) نامی رایج برای بسیاری از چوبها یا گیاهانی است که به معنای عام چوب سختی دارند، یا به معنای خاص چوبی که چگالیاش از آب س...
نشانه و علامتی که برای به یادآوری و علامت گذاری صفحه ای که مطالعه شده است در میان صفحه های کتاب می گذارند. نشان لای کتاب هم می گویند.
غوک چوب . (اِ مرکب ) دو چوب باشد که کودکان بدان بازی کنند، یکی به مقدار یک وجب ، و دیگری دراز به مقابل یک گز، و آن را در بعضی ولایات دس...
سیه چوب . [ ی َه ْ ] (اِ مرکب )درختی که مَن ّ شیرخشت بر آن افتد. (بحر الجواهر). گیاهی که شیرخشت بر آن نشیند. (یادداشت بخط مؤلف ).
ده چوب . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است [ در کیماک ] بر کران آب نهاده و آبادان و اندر وی به تابستان مردم بسیار باشند. (حدود العالم ).
چوب باز. (نف مرکب ) که چوب بازد. که با چوب بازی کند. || (اِ)جوزق . معرب گوزه ، غلاف پنبه که هنوز پنبه از آن برنیاورده باشند و بفارسی گ...
چوب پوش . (نف مرکب ) پوشنده ٔ چوب . || (ن مف مرکب ) از چوب پوشیده شده . پوشیده از چوب . مستور و پنهان در چوب . صفت سقفی که با تیرهای چوبی ...
چوب بری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) عمل چوب بر. قطع کردن چوب . || (اِ مرکب ) محل بریدن چوب . جائی که بوسیله ٔ اره یا ماشین چوب ها را میبرند و قط...