خاک مالی شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بخاک آلوده شدن . مالیده به خاک شدن . مطاوعه ٔ خاک مالی کردن .
خاک مالی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خاک مال کردن . شستن با مالیدن خاک و آب با هم بچیزی .
خاک جرعه چین . [ ک ِ ج ُ ع َ / ع ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) وصف خاک است که چون آب بر آن ریزند آب را کم کم فروکشد. کنایه از شخص ریزه خوار...
خاک کشی کردن . [ ک َ/ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خاک حمل کردن . خاک کشیدن .
خاک مال دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) خواری دادن . رجوع به خاک مال شود.
خاک گل کردن . [ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آب یا مایع جز آب را با خاک آمیختن : در ازل خاک وجود ما به می گل کرده اندمنع می خوردن مکن سلمان به...
بر خاک افکندن . [ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر خاک نشاندن . بر خاک انداختن . کنایه از خوار و بی اعتبار کردن . (آنندراج ). عقفرة؛ بر خاک افکندن ...
بر خاک نشستن . [ ب َ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) خوار و بی اعتبار شدن . (آنندراج ).
تخت نشینان خاک . [ ت َ ن ِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از پادشاهانست . (برهان ). پادشاهان . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). ||...
خاک آلوده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ل ) به خاک آغشته شدن . انعفار. (تاج المصادر بیهقی ). تَتَرﱡب . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به خاک...