بند
نویسه گردانی:
BND
به معنی محل؛ مثل دربند. به لغت وند هم مراجعه بفرمائید. در مواردی ب و و در فارسی میتوانند جانشین یک دیگر باشند. مثل گاو و گاب در گویش مردم اصفهان. مثل بند و وند.
واژه های همانند
۲۴۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۳۰ ثانیه
تخته بند. [ ت َ ت َ / ت ِ ب َ ] (اِمرکب ) پارچه ای را گویند که چون کسی را دست بشکند یااز جا بدر رود تخته ها بر آن نصب کنند و آن پارچه رابر آن...
خسته بند. [ خ َ ت َ / ت ِب َ ] (اِ مرکب ) پارچه ای را گویند که چون دستی یا پایی شکسته باشد بدان بندند ۞ . (از برهان قاطع). نوار مانندی که د...
خشین بند. [ خ َ ب َ ] (اِ مرکب ) خشین پند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 361). رجوع به خشین پند شود.
خصیه بند. [ خ ُض ی َ / ی ِ ب َ ] (اِ مرکب ) خایه بند. فتق بند. آنچه بدو خصیه را می بندند. (یادداشت بخط مؤلف ).
خواب بند. [ خوا / خاب َ ] (اِمص مرکب ) عمل خواب بندی . خواب مصنوعی : فلان را خواب بند کردند. (یادداشت بخط مؤلف ). || (نف مرکب ) آن که کسی ر...
چیره بند. [ رَ / رِ ب َ ] (ص مرکب ) دستاربند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : عجب نیست از سرو بالابلندکه از عشق پیچان شود چیره بند. طغرا (از آنندرا...
خاتم بند. [ ت َ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه بر استخوان فیل و شتر و جز آن گلها و تصویرات کنده بکند و این حرفه را خاتم بندی و خاتم بستن نیز گویند....
خازه بند. [زَ / زِ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که خازه بدیوار مالد.
خانه بند. [ ن َ / ن ِ ب َ ] (ن مف مرکب ) موقوف از جانب حاکم در خانه .
چانه بند. [ ن َ / ن ِ ب َ ] (نف مرکب ) باشماق . زنخ بند. یاشماق . خمار. چیزی از اقسام پارچه ٔ نخی ، پشمی یا ابریشمی که بعض مردان یا زنان چانه...