صمد
نویسه گردانی:
ṢMD
1. در روایتى داود بن قاسم جعفرى از امام باقر(علیه السلام) درباره معناى صمد مى پرسد؛ امام در پاسخ مى فرمایند: «السَّیِّدُ الْمَصْمُودُ إِلَیْهِ فِی الْقَلیِلِ وَ الْکَثیِرِ؛ بزرگى که در هر کم و زیادى به او توجه مى شود».
گفتیم که یکى از معانى لغوى ماده صمد، قصد و توجه است، و گفته شد که «صَمَدَ الیهِ» یعنى به او توجه کرد و او را قصد نمود. با توجه به این معنا، در روایت فوق، «صمد» به معناى «مصمود» که صفت مشبهه به معناى اسم مفعول است بیان شده. بر این اساس معناى روایت این است که خداوند صمد مى باشد؛ چون همه موجودات و از جمله انسان ها در تأمین نیازهاى کوچک و بزرگ خود به او محتاج هستند و به او روى مى آورند و تنها اوست که نیازهاى دیگران را تأمین مى کند.
2. امام باقر(علیه السلام) از امام سجاد(علیه السلام) و ایشان از امام حسین(علیه السلام) نقل مى کنند که حضرت درباره معناى «صمد» فرمودند: «الصَّمَدُ الَّذى لا جَوْفَ لَهُ، وَ الصَّمَدُ الَّذى قَدِ انْتَهى سَؤْدَدُهُ، وَ الصَّمَدُ الَّذِى لا یَأْکُلُ وَ لا یَشْرَبُ، وَ الصَّمَدُ الَّذِى لا یَنامُ، وَ الصَّمَدُ الدَّائِمُ الَّذِى لَمْ یَزَلْ وَ لا یَزالُ».
در روایت فوق امام حسین(علیه السلام) پنج معنا براى صمد بر مى شمارند. در آغاز ما به این سؤال پاسخ مى دهیم که چرا آن حضرت پنج معنا و به عبارتى پنج تفسیر براى صمد برشمردند؛ آن گاه به توضیح اجمالى معانى مذکور مى پردازیم.
در پاسخ به سؤال مذکور باید گفت: معناهایى که آن حضرت براى صمد برشمرده اند، در واقع لوازم آن واژه محسوب مى شوند و حضرت به هیچ وجه، در صدد بیان تعریف حدّى صمد نبوده اند.
اکنون فرازهاى روایت را بررسى مى کنیم:
الف) «الصَّمَدُ الَّذى لا جَوْفَ لَهُ؛ صمد آن موجودى است که میان تهى نیست و در وجودش خلأیى نمى باشد».
گفتیم که در کتاب هاى لغت، نیز این معنا براى صمد ذکر شده، و تبیین فلسفى اطلاق صمد بدین معنا بر خداوند، این است که جهت عدمى در وجود خداوند نیست؛ از این رو خداوند به دیگران نیازى ندارد.
ب) «الصَّمَدُ الَّذى قَدِ انْتَهى سَؤْدَدُهُ؛ صمد آن موجودى است که شرف، بزرگى و سروَرى او به بالاترین درجه رسیده است».
وقتى عظمت و سرورى خدا بى نهایت بود و حاکمیت مطلق بر هستى داشت و هیچ کس در بزرگى و سیادت شریک او نبود، در عالم تکوین هیچ کارى بدون اراده و اذن او انجام نمى پذیرد و همه موجودات مطیع و تحت فرمان وى خواهند بود. انسان نیز اگر خواهان سعادت است، باید در حوزه اختیار و انتخاب خویش، مطیع دستورات و مقررات تشریعى خداوند باشد.
ج) «الصَّمَدُ الَّذِى لا یَأْکُلُ وَ لا یَشْرَبُ؛ صمد آن موجودى است که نمى خورد و نمى آشامد».
نباتات و حیوانات براى اینکه زنده بمانند و رشد کنند، نیازمند آب و غذا هستند؛ نیاز به آب و غذا، نشانه خلأ و نقص آنهاست؛ اما خداوند غنى بالذّات و داراى کمال بى نهایت است و نقص و کمبودى ندارد که در صدد رفع آن برآید؛ بالطبع خداوند به آب و غذا نیز نیاز ندارد.
د) «الصَّمَدُ الَّذِى لا یَنامُ؛ صمد آن موجودى است که به خواب نمى رود».
انسان و حیوان که موجوداتى مادى محسوب مى شوند، به جهت محدود بودن توان و قوا، ضعف بر آنها عارض مى گردد. آنها براى تجدید قوا، رفع خستگى و کسالت و آرامش اعصاب و قواى ادراکى خود، نیازمند خواب هستند؛ اما خداوند که موجودى است مجرد و قدرت نامحدودى دارد، ضعفى به وجود او راه نمى یابد، و نیازى به استراحت و خواب ندارد.
هـ) «الصَّمَدُ الدَّائِمُ الَّذِى لَمْ یَزَلْ وَ لا یَزالُ؛ صمد موجودى است قدیم و ازلى و ابدى».
این معنا نیز لازمه غناى ذاتى خداوند، و به تعبیر فلسفى به معناى «وجوب ذاتى وجود» براى خداوند است. وقتى گفته مى شود که خداوند واجب الوجود بالذات است، یعنى ضرورت وجودْ ذاتى اوست و مانند موجودات امکانى نیست که وجود بر آنها عارض مى شود و براى تحقق خویش، نیازمند خداوند هستند که به آنها وجود ببخشد؛ از این رو حضرت در بیان خویش، خداوند را موجودى قدیم، سرمدى و به تعبیر دیگر، ازلى و ابدى بالذات معرفى مى کنند.
نفى زادن از خداوند
در سوره توحید پنج صفت براى خداوند ذکر شده است. تاکنون درباره دو صفت ایجابى و ثبوتى «احد» و «صمد» بحث کردیم. از این پس سه صفت سلبى را که در دو آیه پایانى آمده بررسى مى کنیم. اولین آنها نفى زایش از خداوند است.
در این سوره با فعل منفى «لم یلد» تولید مثل از خداوند نفى شده است. باید افزود که در فرآیند تولید مثل پس از آنکه «اسپرم» از غده جنسى نر وارد تخمدان جفت ماده شد و آن را بارور ساخت، جنین به مرور در رحم ماده شکل مى گیرد و پس از آنکه در رحم تکامل یافت متولد مى شود. در این فرآیند، نوزاد از بخشى از وجود نر و ماده به وجود مى آید. همچنین در تولید مثل گیاهان نیز، بخش هایى از گیاهان بالغ جدا شده و گیاه جدیدى را شکل مى دهند. عموماً زایش را به جفت ماده نسبت مى دهند؛ اما چون نوزاد بر اثر لقاح وبرخورد جزئى از جفت نر با جزئى از جفت ماده به وجود آمده، این تولید و ولادت را مى توان به جفت نر نیز نسبت داد. به هر حال در تولید مثل وقتى اجزایى از جفت نر و ماده جدا شد تا نوزاد جدیدى شکل گیرد، آنان اجزایى را که قبلا بخشى از وجود مرکب آنها را تشکیل مى داد، از دست مى دهند. این اتفاق تنها در موجودات مادى رخ مى دهد؛ اما وجود خداوند بسیط است و از اجزاى متعدد ترکیب نیافته تا با جدا شدن بخشى از آنها مفهوم تولیدْ مصداق پیدا کند. فرض تراوش یافتن و تولید در خداوند، مستلزم نفى بساطت و اثبات ترکیب خداوند از اجزا است. شکى نیست که وجود مرکب، به اجزاى خود نیاز دارد؛ در این صورت وجوب ذاتى خداوند و غناى مطلق او منتفى مى شود. پس به هیچ وجه نمى توان زایش و تولید مثل را به خداوند متعال نسبت داد.
شایان ذکر است که چه در علوم عقلى و چه در علوم شرعى عناوین و مفاهیمى بر خداوند اطلاق مى گردد که چون از عالم امکانى اخذ شده اند، همراه با خصوصیات و قیود مادى تداعى مى شوند؛ از این رو وقتى مى خواهیم آنها را به خداوند نسبت دهیم، باید در ذهن خود آنها را از حیث امکانى و جهات نقص تجرید کنیم تا اطلاق آنها بر خداوند با اطلاقشان بر وجودهاى امکانى فرق کند.
یکى از عنوان هایى که بر خداوند اطلاق مى شود «فیاض» است. همچنین «افاضه» را به وى نسبت مى دهیم. فیاض و افاضه از «فَیَضَ» گرفته شده اند که به معناى سرازیر شدن و سیلان است. وقتى ظرفى پر مى شود و آب از درون آن بیرون مى ریزد گفته مى شود «آب از درون ظرف فیضان کرد». یا وقتى از چشم کسى اشک جریان مى یابد، گفته مى شود: «فاضَتَ عَیْنُهُ»؛ یعنى از چشمش اشک سرازیر شد. بر این اساس نسبت فیض و افاضه عالم به خداوند، این معنا را به ذهن مى آورد که عالم از درون وجود خداوند تراوش مى کند. این معنا مستلزم نقص و ترکیب در خداوند است. مسلماً نباید از نسبت فیض و افاضه به خداوند چنین معنایى را برداشت کرد. افاضه عالم از سوى خداوند، به معناى تحقق عالم با اراده الهى است.
با توجه به ایهامى که در واژه «فیاض» وجود دارد که مستلزم نقص وجود الهى است، برخى از افراد سطحینگر بر اهل معقول خرده مى گیرند که چرا واژه «فیض» را درباره خداوند به کار مى برند؟ پاسخ این است که ظاهر واژگانى نظیر «افاضه»، «خلق»، «صدور» و «صنع» را که درباره خداوند به کار مى بریم. ـ همچنین تعابیر فراوانى که در قرآن و روایات در مورد خداوند استعمال شده؛ نظیر «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى(طه (20)، 5.
)» ـ معانى مادى و جسمانى را به ذهن مى آورند؛ اما باید آنها را از نقص و حیثیت هاى عدمى که زاییده اطلاق آنها بر موجودات امکانى و مادى است، تجرید کنیم و صرفاً جنبه کمال و جنبه وجودى شان را که متناسب با مقام الوهیت است، در نظر بگیریم؛ ولى هر قدر درباره واژه «ولادت» تجرید و تنزیه صورت پذیرد، در نهایت نمى توان معناى «جدا شدن» را از آن کلمه گرفت؛ از این رو ـ با توجه به اینکه جداشدن از غیر در حاق معناى ولادت نهفته ـ نمى توان آن را به خداوند نسبت داد و با هیچ توجیهى نمى توان زایش و تولید را به خداوند نسبت داد. عالم با امر و اراده خدا تحقق مى یابد، و از ذات خداوند و وجود او جدا نمى شود.
نفى زاده شدن از خداوند
ویژگى دیگرى که با فعل منفى «لم یولد» از خداوند سلب گردیده، زاده شدن و تولد یافتن است. تولد یافتن یک موجود، بیانگر آن است که آن موجود سابقه عدم دارد و به وسیله موجودى که قبل از آن وجود داشته، تولید شده و آن موجود به جهت فقر و احتیاج به موجودى که به او تحقق بخشیده، ناقص و محتاج به غیر است. ساحت خداوند که کامل و غنى مطلق و بالذات است، از نقص و فقر و احتیاج منزه مى باشد. بنابراین، از آن رو که زادن و زاده شدن ملازم ترکیب در وجود، و احتیاج به موجود کامل ترى است، ساحت خداوند که بسیط، مجرد، غنى بالذات و کامل مطلق است، از آن دو صفت و ویژگى منزه مى باشد.
نفى همتا براى خداوند
در آیه «لم یکن له کفواً احد»، سومین ویژگى سلبى براى خداوند ذکر شده، و آن عدم همتا براى خداوند است. لازمه وجود کفو براى موجودى، آن است که وجود و کمالات همتاى خود را نداشته باشد؛ حتى اگر همتا از کمالاتى یکسان با کمالات او برخوردار باشند، از آن نظر که هر کدام عین وجود و کمالات موجود دیگر را ندارد، ناقص به حساب مى آید: دو موجود اگر از کمالات و ویژگى هاى یکسانى برخوردار باشند، لااقل هر یک فاقد شخص و عین وجود و کمالات موجود دیگر است؛ چون اگر یکى از آن دو واجد عین و شخص وجود و کمالات موجود دیگر باشد، تعددى در کار نخواهد بود و آن دو یک وجود متحد خواهند بود. پس لازمه همتا داشتن، تعدد در وجود و عدم برخوردارى از عین و شخص وجود و کمالات شخصى موجود همتاست.
بر این اساس اگر خداوند همتایى داشت که کمالات او با خداوند همسان بود، از این جهت به یکدیگر احتیاجى نداشتند؛ اما از آن جهت که خداوند عین وجود و کمالات همتاى خود را نداشت، ناقص مى بود. در این صورت کمال مطلق و غناى مطلق الهى که مستلزم احتیاج همه موجودات به خداوند است، منتفى مى شد، و چون خداوند متعال صمد است ـ یعنى کامل بالذات و غنى مطلق است و همه موجودات، آفریده و محتاج به او هستند ـ کفو و همتایى ندارد.
با توجه به آنچه گفته شد، برخى معتقدند که سه صفت سلبى زاده نشدن، نزاییدن و نداشتن همتا، تفسیر و برآیند ویژگى «صمد» مى باشند؛ چون این سه صفت، لازمه ویژگى صمد، (کمال و غناى مطلق الهى) هستند.
نقش سازنده توجه به حقایق سوره توحید
توجه به حقایق و معارف سوره توحید و ویژگى هایى که در آن براى خداوند برشمرده شده، نقش اساسى در تکامل انسان دارد. خداوند غنى مطلق است و همه موجودات به او وابسته اند و هر کسى هر چه دارد از خداست و کسى از خود چیزى ندارد. همچنین همه عالم و از جمله اولیاى خدا، فرشتگان، انبیاى الهى و ائمه اطهار(علیهم السلام) همه با اراده الهى به وجود آمده اند عنایت به این حقایق و درک آنها ما را به این واقعیت رهنمون مى سازد که همه موجودات، فقیر محض هستند و احتیاجْ لازمه وجودهاى امکانى است: «یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ؛( فاطر (35)، 15.) اى مردم شمایید نیازمند به خدا، و خدا خودْ بى نیاز ستوده است».
از یک نظر باید گفت که احتیاج موجودات متعالى و کامل تر به خداوند بیش از احتیاج دیگران است؛ چون آنان از ظرفیت بیشترى برخوردارند و خداوند متناسب با گنجایش وجودى شان، عنایت بیشترى به آنان مى کند و بیش از دیگران از کمالات معنوى و سرمایه هاى وجودى بهره مند مى شوند. بنابراین اولیاى خدا که برترین و کامل ترین بندگان خدا هستند و از شرافت و عظمت بیشترى برخوردارند، از آن نظر که ظرفیت وجودى گسترده ترى دارند، احتیاج فزون ترى به افاضه و عنایات الهى دارند، و باید خود را نیازمندتر و محتاج تر به خداوند بدانند و احساس حقارت، خضوع، خشوع و خاکسارى آنان در پیشگاه خداوند فزون تر از دیگران باشد.
توجه به آنچه گفتیم، فهم بسیارى از تعابیرى را که در دعاها و مناجات ها وارد شده، براى ما هموار مى سازد؛ از جمله تعبیرى که از امام سجاد(علیه السلام) در مناجات خویش با خدا وارد شده: «فَمَنْ یَکوُنُ أَسْوَءَ حالا مِنّى اِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلى مِثْلِ حالى إِلى قَبْرى لَمْ اُمَهِّدْهُ لِرَقْدَتى؛( دعاى ابوحمزه ثمالى.) از من بدحال تر و سیه روزگارتر کیست، اگر من با این حالى که دارم روانه قبرى شوم که آن را براى استراحت و آرامش خویش مهیا نساخته ام»؟
آن حضرت چون ظرفیت وجودى وصف ناپذیرى دارند، احساس نیازشان به خداوند فزون تر است. همچنین هراسشان از سنگینى نافرمانى خداوند بیشتر از دیگران مى باشد؛ چون گناه براى کسى که از آن ظرفیت متعالى وجودى برخوردار است، حرمان و آفت بیشترى به حساب مى آید.
توضیح اینکه: به قول اهل معقول، کوتاهى ها، گناهان و شرور امور عدمى هستند و منشأ عدمى دارند. ممکن است دو کار، ظاهر یکسان داشته باشند؛ اما یکى حلال و دیگرى حرام باشد. کار حرام گرچه در ظاهر با حلال تفاوتى ندارد، مطابق امر خداوند نیست و داراى نقص و جهت عدمى است و از این نظر ممنوع گردیده است؛ والا اگر مطابق امر الهى و برخوردار از مصلحت مى بود، گناه به حساب نمى آمد. پس حرام و گناه بودن، به دلیل رعایت نشدن مصالح و ناشى از نقص و کاستى است؛ از این رو هر کس ظرفیت وجودى بیشترى دارد ـ صرف نظر از افاضه و عنایت الهى ـ نقص و ظرف وجودى او تهى تر است و در وى منشأ و زمینه بیشترى براى نافرمانى وجود دارد. او وقتى ـ صرف نظر از عنایات و الطاف الهى ـ به خویشتن مى نگرد، خود را بیش از دیگران در معرض لغزش و سقوط مى یابد و در نتیجه خود را پست تر از دیگران مى شمرد؛ چون جهات و حدود عدمى او بیشتر و نیاز او به الطاف و عنایات الهى افزون تر است.
توجه به غناى مطلق الهى و نیازمندى همه موجودات به خداوند و احتیاج فطرى انسان به خداوند و نیاز فزون تر هر کسى که شأن و مرتبت والاترى دارد، تحولى مثبت در اخلاق و روحیات انسان پدید مى آورد؛ چون وقتى باور داشت که همه موجودات هر چه دارند از خداوند است و کسى از خود چیزى ندارد و تنها خداوند است که نیازها و کمبودها را جبران مى سازد، توجه اش به لطف و عنایت الهى جلب مى شود. همچنین او هر چه خود را بیشتر بشناسد و بیشتر بر ضعف و کاستى هاى خویش واقف گردد، توجه اش به خداوند بیشتر مى شود و به خضوع و خشوع در بارگاه قدس ربوبى مى پردازد و به هیچ وجه از انسان هاى حقیرى چون خود خواهش نمى کند و تملق آنان را نمى گوید. وقتى کسى به دیگران و به مال و مقام دل مى بندد، که براى آنان اصالت و استقلال قائل باشد و آنان را برآورنده نیازهاى خویش بداند؛ اما وقتى باور کرد که تنها خداوند وجود و زندگى او را تدبیر و اداره مى کند و نیازهایش را مرتفع مى سازد، در برابر غیر خدا سر خم نمى کند و تملق کسى را نمى گوید.
چنین انسانى مطیع فرمان و امر خداست و براى اطاعت امر خدا و جلب رضایت الهى، در برابر پدر و مادر و کسانى که بر او حق دارند خاضع و فروتن است و به بندگان خدا احسان و خوبى مى کند. فروتنى او در برابر دیگران، با نیت بندگى و عبادت خدا انجام مى پذیرد، نه به جهت چشمداشت به آنان و براى اینکه خیر بیشترى از ناحیه آنان نصیب او شود، که این خود شرک خفى و ناشى از ضعف اعتقاد به ربوبیت مطلق و غناى الهى است.
پس در امور شخصى، لازمه اعتقاد به کمال و غناى مطلق الهى این است که انسان در برابر غیر خدا سر خم نکند و به تملق و چاپلوسى کسى نپردازد او به عنوان عبادت و براى انجام وظیفه و تکلیفى که خداوند بر عهده او نهاده به پدر و مادر احترام مى گزارد و از معلم و همه کسانى که خداوند آنان را واسطه خویش براى تأمین نیازهاى انسان قرار داده، سپاسگزارى مى کند.
در مسائل اجتماعى ـ به خصوص مسائل کلان کشور ـ وقتى ملّتى ویژگى صمدیت و غناى مطلق و قدرت لایزال خداوند را باور داشت، از هیچ قدرتى نمى ترسد. احساس پستى، زبونى و ترس بعضى از ملت ها و همچنین بعضى افراد و گروه ها در ایران، در برابر قدرت هاى استکبارى و قلدر، از جهل و عدم شناخت قدرت برتر خداوند و ضعف ایمان سرچشمه مى گیرد، و الا ملّتى که شرافت و کرامت بندگى خدا را دارد و معتقد است که همه امور تابع اراده الهى مى باشند، از غیر خدا نمى هراسد. چنین ملّتى اگر بنگرد که امکانات و قدرت ظاهرى دشمنان چندین برابر امکانات و قدرت مسلمانان است، نمى هراسد؛ چون معتقد است که همه آن قدرت ها و امکانات تابع اراده خدا هستند و بدون اذن و مشیّت الهى هیچ تأثیرى نخواهند داشت.
آرى، کسى که قدرت لایزال الهى و غناى مطلق خداوند را باور کرد، فقط از خداوند مى ترسد. البته عامل ترس از غیر خدا گناهان و کوتاهى هایى است که باعث عذاب و محروم شدن از رحمت الهى مى گردد، و به تعبیر دیگر، از شیطان و هواى نفس مى ترسد که رهزن مسیر سعادت و هدایت او مى گردند. امید و توجه چنین شخصى، در همه شئون زندگى به خداوند است و توجه او به دیگران در شعاع توجه به خداوند مى باشد. همچنین او با همه وجود به خداوند عشق مى ورزد و معتقد است که عشق و محبت اصیل، عشق به خداوند است و محبت به دیگران وقتى ارزش دارد که در شعاع دوستى خداوند و در جهت رضایت الهى باشد؛ چون محبت به دیگران، ناشى از منافع و خیرى است که به انسان مى رسانند.
معتقدان به قدرت و غناى مطلق الهى مى دانند که اولا آنچه دیگران دارند، از آنِ خدا و امانتى است که خداوند در اختیار آنها نهاده و آنان از خود چیزى ندارند؛ ثانیاً آنچه دیگران دارند در برابر دارایى و نعمت هاى بى نهایت خداوند چیزى به حساب نمى آید. توجه به این اعتقاد موجب مى گردد که انسان براى محبت به غیر خدا اصالت قائل نشود.
بدین ترتیب از یک زاویه، کسى همتاى خداوند نیست و هر کس هر چه دارد، از خداوند است. اگر خیرى به ما رسید و علاقه ما را برانگیخت، باید متوجه باشیم که از سوى خداوند است که از مجارى دیگران به ما رسیده، و محبت ما اصالتاً باید متوجه خداوند شود. از زاویه دیگر، آنچه دیگران دارند شعاع محدودى از کمالات و نعمت هاى نامتناهى پروردگار است؛ از این رو عشق انسان در درجه اول باید به خدا تعلق گیرد و محبت به دیگران باید در راستاى انتساب و ارتباط آنها با خداوند تعریف شود. در این صورت هیچ گونه تعارض و اصطکاکى بین محبت به خدا و محبت به اولیاى خدا پدید نمى آید؛ چون محبت به اولیاى خدا در راستاى محبت به خدا، جلوه اى از عشق به خداوند و در راستاى خواست و رضایت معبود است. در صورتى محبت و علاقه به غیر خدا در شعاع محبت به خداوند قرار نمى گیرد و منجر به عصیان و مخالفت با خواست پروردگار مى گردد که انسان براى غیر خدا نیز اصالت و استقلال قائل شود و به نوعى دیگران را همتاى خداوند قرار دهد و در نتیجه دلبستگى به آنها و براى جلب محبت و رضایتشان، حاضر شود که با فرمان و خواست خداوند مخالفت ورزد و در واقع غیر خدا را بر خداوند ترجیح دهد: «وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللهِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا للهِِ؛( بقره (2)، 165.) بعضى از مردم همتایانى براى خدا اتّخاذ مى کنند و آنان را مانند خدا دوست مى دارند، امّا مؤمنان محبّتشان به خدا بیشتر است [و هرگز چیزى یا کسى را بیش از خدا دوست نمى دارند]». و در جاى دیگر مى فرماید: «قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهاد فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِیَ اللهُ بِأَمْرِهِ وَ اللهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ؛( توبه (9)، 24.) اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و خویشاوندانتان و اموالى که اندوخته اید و تجارتى که از کساد آن مى ترسید، نزد شما از خدا و پیامبر و جهاد در راه او محبوب تر باشد پس منتظر باشید تا خدا امرش را بیاورد [و فرمانش را درباره عذاب شما صادر کند] و خدا مردم فاسق را هدایت نخواهد کرد».
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۴ ثانیه
صمد. [ ص َ م َ ] (ع ص ، اِ) مهتر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). || (اِ) آنکه آهنگ به وی کنند در مهمات . (منتهی الارب ). آنکه...
صمد. [ ص َ ] (ع اِ) جای بلند درشت . (منتهی الارب ). زمین بلند درشت . (مهذب الاسماء). المکان المرتفع الغلیظ. ج ، اَصماد، صِماد. (اقرب الموارد). ...
صمد. [ ص َ ] (اِخ ) آبی است ضباب را. (معجم البلدان ). در اقرب الموارد آرد: آبی است رباب را.
صمد. [ ص َ ] (اِخ ) روزی است از ایام عرب . (معجم البلدان ).
صمد. [ ص َ م َ ] (اِخ ) از اسماء حسنی است : هم نمودار سجود صمد است شمنان را که هوای صنم است . خاقانی .گر از درگه ما شود نیز ردپس آنگه چه فر...
صمد. [ ص َ م َ ] (اِخ ) (شیخ ...) طاهر نصرآبادی در ترجمه ٔ وی چنین نویسد: از نواده های شیخ سعدی شیرازی است . مرد درویش و پاک طینت شکسته احوال...
صمد. [ ص َ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان بن قاسم عتقی مصری ، مکنی به ابی الازهر. وی مانند پدر خویش یکی از ائمه ٔ اعلام است . از پدر خود و ابن ...
صمد.[ ص َ م َ ] (اِخ ) همدانی . مرحوم هدایت در ریاض العارفین وی را ستوده و چنین آرد: هو قطب العلماء مولانا شیخ عبدالصمد از اکابر محققین و ام...
کتاب هاى لغت ، معانى متعددى براى آن بیان کرده اند که عمده آن سه تا است :
1 . صمد از ریشه صَمْد (بر وزن ضرب ) به معناى قصد است . صَمَد ، وصف به معنا...
صمد بهرنگی (۲ تیر ۱۳۱۸ - ۹ شهریور ۱۳۴۷)، معروف به بهرنگ، داستاننویس، محقق، مترجم، و شاعر چپ ایرانی بود. معروفترین اثر او داستان ماهی سیاه کوچولو است...