اجازه ویرایش برای همه اعضا

رخش

نویسه گردانی: RḴŠ
برق - الکتریسیته (گرفته شده از واژه ی آذرخش)
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
رخش . [ رَ ] (ص ، اِ) آمیختگی رنگ سرخ و سفید. (ناظم الاطباء). سرخ و سفید. (از فرهنگ خطی ). رنگ سرخ و سفید درهم آمیخته باشد. (برهان ) (غیاث ا...
رخش . [ رُ ] (اِ) روشنی و شعاع و پرتو و رخشندگی . (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (ناظم الاطباء) (از برهان ). روشنی و شعاع . (...
رخش . [ رَ ] (اِخ ) نام اسب رستم است . (فرهنگ اوبهی ). نام اسب رستم . (صحاح الفرس ) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (از برهان ) (از غیاث اللغا...
بر وزن "پرش"، به معنای تند تند نفس کشیدن به علت خستگی‌ و ....، از مصدر "رخیدن"
خان رخش . [ ن ِ رَ ] (اِخ ) نام کوچه ای بوده است به نیشابور. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
دیف رخش . [ رَ ] (اِ مرکب ) دیورخش . تیف رخش . نام نوایی است از موسیقی . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) : مطربان ساعت بساعت ب...
رخش کردن . [ رَ ک َدَ ] (مص مرکب ) سرخ کردن . گلگون ساختن : بکوبم به گرز گران سَرْت پست کنم رخش از خون بر و تیغ و دست . فردوسی .ز بس سر ک...
رخش تاختن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) اسب تاختن . اسب دواندن . اسب دوانیدن . اسب به تک داشتن : به شیرین گفت هین تا رخش تازیم بر این پهنه زم...
رخش راندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) اسب راندن . اسب به حرکت آوردن . راندن اسب . حرکت کردن . روان شدن : برون ران از این شهر و ده رخش همت که...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.