معاف . [ م ُ ] (از ع ، ص ) بخشیده شده و معذورو آمرزیده شده و عفوکرده شده . (ناظم الاطباء). در اصل معافی بود بر وزن منادی صیغه ٔ اسم مفعول از ...
معاف گاه . [ م ُ ] (اِ مرکب ) جای آزادی و جای مقدس و پناهگاه . (ناظم الاطباء).
معاف نامه . [ م ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) برات آزادی و آزادنامه و سندی که داده می شود برای معافی از باج و خراج . (ناظم الاطباء).
معاف شدن . [ م ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بخشوده شدن . مورد عفو واقع شدن .
معاف کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عفو کردن و بخشیدن . معاف فرمودن . (ناظم الاطباء). معاف داشتن : بخت النصر گفته بود که هیچ کس را معاف ...
معاف داشتن . [ م ُ ت َ ] (مص مرکب ) عفو کردن . بخشودن . بخشیدن . معاف کردن : شیر گفت از این مدافعت چه فایده که البته ترا معاف نخواهم داش...
معاف فرمودن . [ م ُ ف َ دَ ] (مص مرکب ) معاف کردن . (ناظم الاطباء). معاف داشتن . رجوع به معاف کردن شود.
معاف خواستن . [ م ُ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) استعفا کردن . از عملی عذر برکناری خواستن . بخشودگی خواستن : و از آن شغل که به عهده ٔ من بود ...