سلطان
نویسه گردانی:
SLṬAN
این واژه تبارانه پارسى ست یعنى خودش پارسى نیست اما سرچشمه اش پارسى ست. واژه ى شاریتا/شاریتاه Sharita/Sharitah در پهلوى : پادشاه ، شاه ، سلطان ، فرمانروا ، تازیان (اَرَبان) این واژه را برداشته و معرب ساخته اند (ش - س ، ر - ل ، ت - ط) و به صورت سلیط/سلیطة
درآمده سپس آن را بر وزن فعیل تصور کرده ریشه سه حرفى س.ل.ط را از آن بیرون کشیده اند و ساخته اند: سَلَطَ ، یسلط ، تسلط ، مسلط ، تسلیط ، سلطان ، سلطنت و ...!!!! همتایان دیگر این واژه در پارسى اینهاست: پادشاه Padshah ، شاه Shah ، شاهنشاه Shahanshah ، کِى Key (شاه)
، مَلکا/مَلکى/مَلکوتا Malka/Malki/Malkuta (پهلوى: پادشاه ، واژه مَلِک و ملکوت در تازى از همین واژه هست) ، بَگان Bagan (پهلوى: خدایگان ، شاهنشاه) ، شهریار Shahryar ، کامهنجام Kamhanjam (پهلوى: فرمانروا ، پادشاه) ، تاگورTagvar (پهلوى: تاجور ، پادشاه، صاحب تاج
و تخت) ، خدیو Xadiv (پهلوى: فرمانروا ، پادشاه ، شهریار)
واژه های همانند
۱۸۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
سلطان . [ س ُ ](ع اِ) ملک . (منتهی الارب ). والی . (آنندراج ) (غیاث ).پادشاه . والی . (ناظم الاطباء). فرمان ده . (مهذب الاسماء) : بیکث ، قصبه ٔ چ...
سلطان . [ س ُ ] (اِخ ) اسمش سلطان محمد پسر رئیس بهاءالدین قمی معمایی بوده گویند بجمال باطنی و ظاهری آراسته آخرالامر کلانتر آنجا شده این چ...
سلطان . [ س ُ ] (اِخ ) ابن مرشد، امام مسقط مقتول در 1154 هَ .ق . وی در دوره ٔ نادرشاه افشار از اطاعت ایران سرپیچید و در جنگ با سپاه ایران بفر...
از ریشه ی سلط (پادشاه کردن یا شدن)، سلطه (چیرگی). همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: اَخشید axshid (سغدی) اخشاون axshAvan (سغدی) گاهدار gAhdAr (مان...
هفت سلطان . [ هََ س ُ ] (اِ مرکب ) کنایت ازهفت کوکب است که سبعه ٔ سیاره باشد. (برهان ). رجوع به هفت سیاره ، هفت اختان ، هفت برادران ، هفت خواهرا...
ملک سلطان . [ م َ ل ِ س ُ ] (اِخ ) ملکشاه . ملکشاه سلجوقی : درسرای پادشاهی بر سریر خسروی چون ملک سلطان و چون الب ارسلان نیک اختر است . امیر مع...
پل سلطان . [ پ ُ ل ِ س ُ ] (اِخ ) نام موضعی میان حلب و حماة. (حبیب السیر چ طهران جزء 4 از ج 2 ص 199).
چار سلطان . [ س ُ ] (اِ مرکب )ظاهراً در این شعر منظور چاردرویش است : بدان چار سلطان درویش نام شده چارتکبیر دولت تمام . نظامی .و رجوع به چار ...
چمن سلطان . [ چ َ م َ س ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 37 هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز، کنار راه مالرو رکن ...
خان سلطان . [ س ُ ] (اِخ ) زن شاه محمود آل مظفر برادر شاه شجاع است که بعد از پدر (امیر مبارزالدین محمد)از طرف برادر امارت اصفهان و ابرقوه یا...