بوم
نویسه گردانی:
BWM
بوم /bum/ معنی ۱. سرزمین. ۲. شهر. ۳. ناحیه. ۴. زمینه؛ متن. ۵. (نقاشی) زمینۀ آمادهشده برای نقاشی. ۶. [قدیمی] پارچه یا چیز دیگر که بر روی آن نقاشی کنند. ۷. [قدیمی] جا؛ مٲوا. ۸. [قدیمی] زمین. ⟨ بوموبر: = بروبوم فرهنگ فارسی عمید مترادف و متضاد ۱. بوف، جغد، کنگر، کوف ۲. زمین، سرزمین، قلمرو، ناحیه ۳. زمینه، متن ۴. تابلو ۵. جا، ماوا، مقام، مکان ۶. سرشت، طبیعت، طینت، فطرت، نهاد دیکشنری انگلیسی ترکی عربی country, countryside, eco-, field, habitat, land, region, terrain
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
بر و بوم . [ ب َ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از: بر، به رای مشدد به معنی زمین ناکاشته و آن لفظ عربی است + بوم ، به معنی زمین کاشته یعن...
آباد بوم . (اِ مرکب ) جای آباد : یکی شارسان کرد و آباد بوم برآورد بهر اسیران روم . فردوسی .زتوران و از هند و از چین و روم ز هر کشوری کان بد آب...
بوم خوار. [ خوا / خا ] (اِ مرکب ) آلتی نازک فلزین برای گچ بریها. آلتی برای هموار کردن متن و زمینه ٔ گچ بریها. قلمی آهنین با نوکی پهن ، گچ ب...
میوه بوم . [ می وَ / وِ ] (اِ مرکب ) ناحیتی که از آن میوه خیزد. مقابل غله بوم . (یادداشت مؤلف ): بوان و مروست ، بوان شهرکی است با جامع ومن...
شوره بوم . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) زمین شوره زار. زمین بی حاصل . (ناظم الاطباء). شوربوم . (فرهنگ فارسی معین ) : دریغ است با سفله گفتن علوم ۞ ...
فراخ بوم . [ ف َ ] (ص مرکب ) زمین و دشت پهناور : موضعی خوش و فراخ بوم و بسیارنعمت ازبهر ایشان اختیار کرده ام . (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 250).
زاد و بوم . [ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مولد و وطن ؛ زادگاه و سرزمین مادری : دیوان گفتند خان و مان و زاد و بوم خویش چون به جایگه رها کن...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
تازه بوم . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) جا و مقام تازه . منزل خوش و نیک . سرزمین خرم : بفرمود تا نامداران روم برفتند صد مرد از آن تازه بوم . فردوسی...