ستون
نویسه گردانی:
STWN
ستون /sotun/ (اسم) ‹استون، استن› ۱. پایۀ سنگی یا آجری یا سیمانی که در زیر بنا ساخته شود؛ پایهای که از آهن و سیمان در زیر ساختمان برپا کنند. ۲. (نظامی) دستهای از سربازان که پشت سر هم در یک خط حرکت کنند. ۳. دیرک خیمه. ۴. نوشتهای که بهصورت عمودی، و موازی نوشتۀ دیگر قرار میگیرد. ۵. چوب کلفت و بلند که آن را عمودی در زیر سقف بهجای جرز و پایه کار بگذارند. ۶. بخشی از اتومبیل که بین در جلو و در عقب است. ۷. [مجاز] پشتیبان؛ تکیهگاه. ⟨ ستون پنجم: [مجاز] گروهی که در داخل کشوری به طور پنهانی به نفع کشور دیگر کار کنند و زمینۀ پیروزی او را فراهم سازند. ⟨ ستون فقرات: (زیستشناسی) ستونی مرکب از ۳۳ قطعه استخوان به نام مهره یا فقره که به طور عمودی بر روی هم قرار گرفته و در پشت انسان از زیر گردن تا پایین کمر جا دارد و در میان آن سوراخی است موسوم به مجرای فقراتی که نخاع یعنی دنبالۀ دماغ در آن قرار گرفته و در دو طرف دارای دو سوراخ کوچکتر است که اعصاب نخاعی و شرائین در آن جا دارند. ستون مهرهها؛ تیرۀ پشت. فرهنگ فارسی عمید
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ستون . [ س ُ ] (اِ) عماد. عمود. پهلوی «ستون » ۞ ، اوستا «ستونه » ۞ (ستون )، هندی باستان «ستهونا» ۞ (ستون )، کردی «ستون »، «ایستون »، ۞ افغان...
ستون . [ س ِت ْ تو ] (ع عدد، ص ، اِ) شصت . (مهذب الاسماء). در حالت رفعی ، و در حالت نصبی و جری ستین .
صد ستون . [ ص َ س ُ ] (اِخ ) (قصر...) در دست چپ اپدانه (سمت مشرق ) دومین قصر بار واقع است و کتیبه ندارد، لکن بمناسبت صفت ممیزه اش قصر «صدست...
چل ستون . [ چ ِ س ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نام عمارتی که ستونهای بسیار داشته باشد. (آنندراج ). هر بنایی که دارای ستون زیاد باشد. (ناظم الاطبا...
نیک ستون .[ س ُ ] (ص مرکب ) استوار. قائم : مثل سلطان چون خیمه ٔ محکم نیک ستون است . (تاریخ بیهقی ص 386).
تضعیف کننده منافع ملی از روی سهو یا عمد.
فرق آن باجاسوس در این است که جاسوس متعهد به خدمت به کشورخود یاکارفرمای خود است. اما ستون پنجم بدون مزدیا واب...
زرین ستون . [ زَرْ ری س ُ ] (اِ مرکب ) ستونی ساخته از زر. ستون طلائی : نگهبان آن تخت زرین ستون ز کان سخن ریخت گوهر برون . نظامی .|| عبارت ...
ستون آوند. [ س ُ آ وَ ] (اِ مرکب ) صفه ٔ بلند. (آنندراج ).
درخت ستون . [ دِ رَ ت ِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : چرا می نگری پاره ٔ خاشاک که در چشم دیگریست و آن درخت س...