غوغا
نویسه گردانی:
ḠWḠA
غوغاqo[w]qā معنی ۱. دادوفریاد؛ خروش. ۲. مردم بسیار و درهمآمیخته. ۳. (اسم، صفت) [قدیمی] مردم آشوبطلب. ⟨ غوغا انگیختن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ غوغا کردن ⟨ غوغا برآوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ غوغا کردن ⟨ غوغا کردن: (مصدر لازم) ۱. هیاهو و دادوفریاد کردن؛ هنگامه کردن. ۲. [مجاز] فتنه و آشوب برپا کردن. مترادف ۱. شور ۲. آشوب، ازدحام، المشنگه، جنجال، خروش، دادوبیداد، سروصدا، غریو، غلغله، فغان، ولوله، همهمه، هنگامه، هیاهو ۳. آوازه، بانگ ≠ آرامش، سکوت. کشیدند صف لشکر شاه تور برآمد همی جنگ و غوغا و شور. فردوسی . پیغمبری ولیک نمی بینم چیزیت معجزات مگر غوغا. ناصرخسرو. یا شب مهتاب از غوغای سگ کند گردد بدر را در سیر تگ . مولوی (مثنوی ). این تویی با من و غوغای رقیبان از پس وین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش . سعدی (طیبات ). موسم نغمه ٔ چنگ است که در بزم صبوح بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست . سعدی . تا ملامت نکنی طایفه ٔ رندان را که جمال توببینند و به غوغا آیند. سعدی (بدایع). تکاپوی ترکان و غوغای عام تماشاکنان بر در و کوی و بام . سعدی (بوستان ). هر کجا حسن بیش غوغا بیش چون بدینجا رسی مرو زآن پیش . اوحدی . در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست . حافظ. بر آستان تو غوغای عاشقان چه عجب که هر کجا شکرستان بود مگس باشد. (منسوب به حافظ). - امثال : غوغای سگان کم نکند رزق گدا را . ؟ (از فرهنگ نظام ). - پرغوغا ؛ پرشور. پرهیجان . بسیار بانگ و فریاد : آنکه چون مداح او نامش براند بر زبان ز ازدحام لفظ و معنی جانش پرغوغا شود. در انگلیسی: mob
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
غوغا. [ غ َ / غُو ] (اِ) شور و مشغله . (فرهنگ رشیدی ). شور و مشغله و فریاد و فغان که در وقت حادثه و بلایا از ازدحام و خروج خلق برآید حتی فری...
در گنجوی به معنی اشوبگران صحیح است.غوغائیان:شهرآشوبان-ازاذل و اوباش...شحنه ی غوغای هراسندگان: کسی که امید هراسندگان از غوغائیان می باشد. غوغای هراسندگ...
غوغاء. [ غ َ ] (ع اِ) ملخ ، چون پر برآرد، یا وقتی که رنگش مایل به سرخی گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ملخ یا ملخ انبوه . (منتهی الارب ذ...
غوغا کردن . [ غ َ / غُو ک َدَ ] (مص مرکب ) هیاهو کردن . سخت بانگ زدن . شور و غوغا و فریاد برآوردن . هنگامه کردن . قیامت کردن . انقلاب و تهییج کر...
شور و غوغا. [ رُ غ َ / غُو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شورش و هنگامه و غوغا. (ناظم الاطباء) : که ترکان دوست می دارند دائم شور و غوغا را.مغربی (...
غوغا شکستن . [ غ َ / غُو ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) شکستن فتنه و آشوب . خوابانیدن غوغا و شورش . رجوع به غوغا شود : شه غوغائی غوغاشکن کز حکم تی...
غوغا سالار. (غوغا + سالار) الف. هوادار حکومت «غوغا سالاری». مترادف این واژه در زبان انگلیسی «ochlocrat» است. عوام فریب. در این حال، مترادف این واژه در...
غوغا سالاری. الف. حکومت بوسیلۀ عوام زورمند (اوباش) و بر اساس رهبری جاهلین بر جامعه. مترادف این واژه در زبان انگلیسی «ochlocracy» است. عوام فریبی. رجوع...
غوغا انگیختن . [ غ َ / غُو اَ ت َ ] (مص مرکب ) فتنه و آشوب بپا کردن . فتنه انگیختن . هیاهو کردن و بانگ برآوردن . غوغا برافکندن . رجوع به غوغا ...
غوغا برآوردن . [ غ َ / غُو ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآوردن . هیاهو کردن : وز آنجا برآورد غوغا که دزدثواب ای جوانان و یاری و مزد.سعد...