ماده
نویسه گردانی:
MADH
1-ماده (در برابر نر): این واژه در سنسکریت ماتره mātre (ماده، مادر و در اصل به معنی نگهدارنده)؛ در مانوی: مایگ māyag؛ در پهلوی: ماتک و مادگ mādag، mātak. این واژه در انگلیسی female می باشد. 2- ماده (چیز، شیء، هر چه وزن دارد و فضا می گیرد و جمع آن مواد و مادیات است؛ هر یک از بخش های کنار هم چیده شده که روی هم یک چیز یا اندام را می سازد ولی می توانند از همدیگر جدا شوند): این واژه در سنسکریت ماتره mātra (اندازه گیری شدنی) بوده به معنی کوچک ترین بخش یک چیز؛ و در پهلوی نیز مادَگ آمده (که هم به معنی مونث است و هم به معنی چیز، جوهر، مایه) پس عربی نیست و به عربی راه یافته است. این واژه در انگلیسی matter خوانده می شود که از همان سنسکریت ساخته شده است. 3- ماده (در علم حقوق) هر یک از بخش های شماره گذاری شده در یک قانون یا یک پیمان که گویایی یک جزء از یک موضوع است. این واژه در انگلیسی article گفته می شود. (https://www.cnrtl.fr/definition/article) با نگرش به اینها، ماده در هر سه، ریشه ی سنسکریت دارد و عربی نیست؛ ولی جمع آن یعنی مواد و مادیات، ساختاری عربی دارد. همتای پارسی این است: 1- ماده (در برابر نر) ماده ها که در پارسی به کار می رود و کسی مواد را برای آن به کار نمی برد. 2- ماده (چیز و در علم حقوق): زانسِل (اوستایی: زانثه zānşa با پسوند جمع لکی اِل) ***فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۵ ثانیه
ماده . [ دَ / دِ ] (ص اِ) مقابل نر. (آنندراج ). مؤنث و هر حیوانی که دارای آلات تأنیث باشد و بزاید. ج ، مادگان . (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ مر...
ماده . [ دِه ْ ] (ع ص ) (از «م ده ») ستایشگر. ج ، مُدَّه ْ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مادِح . (اقرب الموارد). و رجوع به مادح شو...
ماده . [ مادْ دَ / مادْ دِ ] (از ع ، اِ) از مادة عربی . اصل هر چیز. مایه . ج ، مواد. (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).- ماده ٔ الحاد ؛ اصل و ریشه...
ماده ور. [ دَ وَ ] (ص مرکب ) درد و تهمت بر(؟) بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 162) : از همه نیکی و خوبی دارد اوماده ور بر کار خویش ار دارد او ...
خر ماده . [ خ َ رِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خر ماچه .ماده خر. مقابل خر نر. اتان . (یادداشت بخط مؤلف ).
چوچک,مفعول,کونی مردی که کارهای زنانه میکند(ریشه فریمانی خراسانی)
گاو ماده . [ وِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ گاو شیرده . ماده گاو: ماریه ؛ گوساله ٔ ماده ٔ سپیدرنگ و گاو ماده با بچه ٔ سپید تابان بدن . ...
ماده زای . [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) زنی که همه دختر زاید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماده زاینده . مئناث .
ماده طبع. [ دَ / دِ طَ ] (ص مرکب ) زن صفت . مانند زن سست عهد و پیمان شکن . که طبع زنان دارد : نیک داند که فحل دورانم دلم از چرخ ماده طبع فگار...
ماده وان . [ دَ / دِ ] (اِخ ) دهی به چهار فرسخی مغرب شهر داراب . (از فارسنامه ٔ ناصری ص 202).