صاحب
نویسه گردانی:
ṢAḤB
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: خاوند xāvand (خراسانی) خاون xāven (کردی) دارنده (دری) هیا hoyā، لوان lovān (لکی) زبان های کردی، لری، لکی، (گویش) خراسانی، زبان پشتو، گیلکی، تبری (طبری)، بلوچی زبان هایی آریایی به شمار می روند. از زبان آذری (نه ترکی) واژه های چندانی نمانده است ولی از زبان های آریایی است. پس به کار بردن واژه ها از این زبان ها به جای واژه های بیگانه (عربی و عبری) بسیار نیکوست. از آن جایی که زبان های اروپایی هم خانواده با پارسی هستند، واژه های آنها نیز آریایی به شمار می روند و بیگانه نیستند.*** فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۲۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
صاحب چیز. [ ح ِ ] (ص مرکب ) دارا. متمول . مالدار. ثروتمند. غنی .
صاحب خیر. [ ح ِ خ َ / خ ِ ] (ص مرکب ) نیکوکار.
صاحب داد. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پائین جام بخش تربت جام شهرستان مشهد، در 25000 گزی جنوب خاوری تربت جام ، سر راه مالروعمومی تربت ج...
صاحب داد. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شوریچه ٔ بخش سرخس شهرستان مشهد، در 67000گزی جنوب باختری سرخس . کوهستانی ، گرم سیر. سکنه 13 تن شیعه ، ...
صاحب دده . [ ح ِ دَ دَ ] (اِخ ) وی از شعرای پیرو طریقت مولویه و از مردم بروسه است . پس از مدتی سیر و سیاحت عزلت گزیدو بسال 1140 هَ . ق . در...
صاحب درب . [ ح ِ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) ظاهراً بمعنی مرزبان حاکم و یا رئیس باشد : و به نزدیک قشمیر رسیدند، چنگی بن سمهی ۞ که صاحب درب ...
صاحب درد. [ ح ِ دَ ] (ص مرکب ) دردمند. مصیبت زده . آنکه دردی دارد : گر بود در ماتمی صد نوحه گرآه صاحب درد را باشد اثر. عطار. || آنکه جذبه و شو...
صاحب درنگ . [ ح ِ دِ رَ ] (ص مرکب ) صبور. شکیبا. متحمل : دولتیی باید صاحب درنگ کز قدری بار نیاید به تنگ .نظامی .
صاحب دعوت . [ ح ِ دَع ْ وَ ] (اِخ ) ابومسلم خراسانی : و اخبار ابومسلم صاحب دعوت عباسیان و طاهر ذوالیمینین و نصر احمد سامانی بسیار خوانده اند. (...
صاحب دکان . [ح ِ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دکاندار. خداوند دکان .