کاسه
نویسه گردانی:
KASH
کاسه گونهای ظرف با دهانه باز است که معمولاً مدور (گرد) بوده و لبههای بلندی دارد. از این ظرف برای نگهداری، حمل، خوردن و آشامیدن غذا و مایعات استفاده میشود. واژه کاسه مأخوذ از کاس عربی است. کاسه بسته به نوع محتوایی که باید در آن قرار گیرد، اندازههای گوناگون دارد.[۱][۲] به تازگی در ژاپن کاسه فانتزی در ابعاد نانو ساخته شده که فقط با میکروسکوپ قابل مشاهدهاست.[۳] کاسههای آبگوشت به عنوان غذای نذری در مراسم سوگواری حسین بن علی تاریخچه[ویرایش] کاسهای قدیمی مربوط به قرن ۸ ه. ق کاربرد کاسه در زندگی انسان، پیشینهای هزاران ساله داشته و به دوران نوسنگی بازمیگردد.[۲] در یونان باستان از کاسههای کوچکی مانند پیاله برای ساغرریزی (ریختن شراب به قصد عبادت) استفاده میشدهاست.[۴][۵][۶] بهداشت[ویرایش] امروزه کاسه در انواع چینی، فلزی، سرامیک، بلور، ملامین، آرکوپال، پیرکس و سفال، مورد استفاده روزمرهاست. به اعتقاد برخی کارشناسان، استفاده غذاخوری از کاسه سفالی و سرامیک با رنگ آبی، به دلیل وجود ترکیبات سرب، احتمال مسمومیت غذایی را به همراه دارد. کاسه روی/ آلومینیمی (روئین/روحی) نیز ممکن است موجب بروز یبوست، اختلالات گوارشی، پوکی استخوان، آلزایمر، غش و کم خونی بشود. برخی از این مشکلات در استفاده از کاسه مسی نیز ممکن است بروز نماید. در بهداشتی بودن استفاده از کاسههای ملامین میان کارشناسان اختلاف نظر است. اما کاسههای چینی، آرکوپال و استیل، از نظر اغلب کارشناسان سالم تشخیص داده شدهاند.[۷] واژهشناسی[ویرایش] واژه کاسه در زبان فارسی و عربی ریشهً اوستایی و سانسکریتی دارد و از واژه کاچه به معنی شیشه، آبگینه، آیینه، لیوان، جام و کریستال اخذ شدهاست. این واژه چنانکه در واژه پهلوی کاسوک (کاسه پشت، لاکپشت) دیده میشود، به همین صورت کاسه در ایران پیش از اسلام رایج بودهاست. به احتمال زیاد اعراب نام کاسه را از تجار هندی فرا گرفته بودهاند. آرامیهای شبه عرب جام شراب را مانمن و سومریان و اکدیان جام را بور و خود اعراب کاسه و جام را ناجود و قدح میگفتهاند. فرهنگ فارسی[ویرایش] واژه کاسه، در ضربالمثلها و اصطلاحات زیادی به کار رفتهاست. مانند:[۱][۸] کاسه داغ تر از آش (مبالغه در کار) کاسه به خون زدن (خون دل خوردن) کاسه (و کوزه) را بر سر کسی شکستن. (رسواکردن کسی و تقصیر را بر گردن کسی انداختن) کاسه به دست گرفتن. (دریوزگی و گدایی کردن) کاسه «چه کنم؟» در دست داشتن. (مردد بودن) کاسه زیر نیم کاسه. (فریب دادن) کاسه جایی رود که باز آرد قدح. (چشمداشت داشتن و نان قرض دادن) کاسه لیسی کردن. لبریز شدن کاسه صبر. کاسه به چین بردن. (مانند زیره به کرمان بردن) پانویس[ویرایش] ↑ پرش به بالا به:۱٫۰ ۱٫۱ لغتنامه دهخدا. «کاسه». دریافتشده در ۲۵ oct ۲۰۰۹. تاریخ وارد شده در |تاریخ بازدید= را بررسی کنید (کمک) ↑ پرش به بالا به:۲٫۰ ۲٫۱ مشارکتکنندگان ویکیپدیا. «Bowl (vessel)». در دانشنامهٔ ویکیپدیای انگلیسی، بازبینیشده در ۲۵ oct ۲۰۰۹. ↑ «ژاپنیها، کاسه رشتهخوری در مقیاس نانو ساختند!». انجمن فیزیک دانان جوان ایران. دریافتشده در ۲۵ oct ۲۰۰۹. تاریخ وارد شده در |تاریخ بازدید= را بررسی کنید (کمک) ↑ Pritchett (1965). Studies in Ancient Greek Topography: Roads (به انگلیسی). p. 73. ↑ Morris (2006). Hms Colossus (به انگلیسی). p. 79. ↑ Jongh (2000). The Companion Guide to Greece (به انگلیسی). p. 512. ↑ همشهری آنلاین. «تندرستی با کاسه و بشقاب». سلامت نیوز. بایگانیشده از اصلی در ۲ ژانویه ۲۰۱۰. دریافتشده در ۲۵ oct ۲۰۰۹. تاریخ وارد شده در |تاریخ بازدید= را بررسی کنید (کمک) ↑ لغتنامه دهخدا. «کاسه به [ چین ] بردن». دریافتشده در ۲۵ oct ۲۰۰۹. تاریخ وارد شده در |تاریخ بازدید= را بررسی کنید (کمک); تداخل پیوند خارجی و ویکیپیوند (کمک) منابع[ویرایش] Pritchett, William Kendrick (1965). Studies in Ancient Greek Topography: Roads (به انگلیسی). University of California Press. Retrieved 2013-09-13. Morris, Roland (2006). Hms Colossus (به انگلیسی). Periscope Publishing Ltd. Retrieved 2013-09-13. Jongh, Brian De (2000). The Companion Guide to Greece (به انگلیسی). Companion Guides. Retrieved 2013-09-13. ردهها: ابزارهای آشپزخان هظرفهاظرفهای شیشهای این صفحه آخرینبار در ۱۹ نوامبر ۲۰۲۲ ساعت ۰۱:۴۸ ویرایش شده است.
واژه های همانند
۱۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
کاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) ظرفی باشد که چیزی در آن خورند. (برهان ). ناجود و قدح و جام و ساغر و پیاله و دوری و طبقچه ٔ بزرگ و یا کوچک مسین و ...
کاسه تن .[ س َ / س ِ ت َ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که از جمیع حیثیات و قابلیتها بی بهره باشد. || کنایه از مرده و میت آدمی هم هست . (ب...
کاسه چه . [ س َ / س ِچ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) کاسه ٔ کوچک (گناباد خراسان ).
کاسه زن . [ س َ / س ِ زَ ] (نف مرکب ) نوازنده ٔ کاسه (از آلات موسیقی ) : ز بهر مقرعیان تاج شاه چین بستان ز بهر کاسه زنان تخت میر روم بیار.مس...
کاسه گر. [ س َ / س ِ گ َ ] (ص مرکب ) شخصی را گویند که کاسه و طبق میسازد. (برهان ). قداح . (منتهی الارب ). آنکه کاسه سازد : هیچ کاسه گر کند کا...
هم کاسه . [ هََ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) هم خور. اکیل . کسی که با آدمی در یک کاسه غذا خورد. (یادداشت مؤلف ) : من و سایه هم زانو و هم نشینی من و...
یک کاسه . [ ی َ / ی ِ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) مجموع . یکی . (یادداشت مؤلف ). یک قلم .- یک کاسه کردن ؛ یکی کردن . یک جا جمعکردن . کنایه از با هم...
نیم کاسه . [س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از کاسه و قدح چوبین گنبدنما. (آنندراج ). قحف . (مهذب الاسماء). نصفی . پیاله ٔ خرد را جام نام است و کلا...
کاسه گاه . [ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) نقاره خانه را گویند، چه کاسه بمعنی نقاره هم آمده است . (برهان ).شاه بنظاره ٔ آن کاسه گاه گرم ترک راند فر...
کاسه گری . [ س َ / س ِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل کاسه گر. ساختن کاسه و طبق . قداحه . (منتهی الارب ).- فوت کاسه گری ؛ کنایه از وارد بودن ...