ناچار
نویسه گردانی:
NACAR
ناچارnāčār معنی ۱. شخصی که ناگزیر به انجام امری است و راه دیگری پیش رو ندارد. ۲. [مجاز] درمانده؛ بینوا؛ بیچاره. ۳. (قید) لابد؛ ناگزیر. مترادف ۱. لابد، لاعلاج، مجبور، مضطر، ملزم، ناگزیر ۲. ضروراً، ضرورتاً، کرهاً ۳. بی اختیار، بیچاره، عاجز ≠ چاره دار
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ناچار. (ص مرکب ، ق مرکب ) تفسیر لابد است یعنی چیزی که لازم و واجب بود و بی آن میسر نشود. (برهان قاطع) (آنندراج ). برخلاف میل و رغبت . لاعل...
ناچار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مجبور شدن . ناگزیر شدن . لاعلاج شدن . (ناظم الاطباء). درماندن . اضطرار.
ناچار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ملزم ساختن . الزام . مجبور کردن .
ناچار و چار. [ رُ ] (ق مرکب ) خواه و ناخواه : اگر باز گردی ز راه ستورشود بید تو عود ناچار و چار. ناصرخسرو.از این بند و زندان بناچار و چارهمان ...
چار و ناچار. [ رُ ] (ق مرکب ،اتباع ) خواه و ناخواه . طوعاً ام کرهاً : چاره آن شد که چاروناچارش مهربانی بود سزاوارش .نظامی .
ناکام و ناچار. [ م ُ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) خواه و ناخواه . ناکام و کام : ولیکن همه با سفیه آشنائی به ناکام و ناچار هنجار دارد.ناصرخسرو.