دست
نویسه گردانی:
DST
در پارسی واژه ی 'دست' در ساختار عباراتی یا اصطلاحاتی بکار رفته که با مفهوم همت عالی و توانمندی استادانه گره می خورده ، مانند: دست بکار شدن، دست آورد، دست به دست شدن، دست بالای دست، دستت درد نکند، دستت مریض مباد ( دسمریزا در میان عوام)، دست پر، دست داشتن در کاری، دست بر دل کسی نهادن، دست بر سینه کسی زدن، دست به دامان شدن، دستور دادن یا گرفتن، دست اندازی کردن، دست تمع، دست دوستی، دست به سینه بودن، دست بسته ، دست دارزی، دست به کمر، دست از پا درازتر، دست و پا شکسته، دست و پا کردن، دست دادن ، دست برداشتن، ووو...
واژه های همانند
۴۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
دست زدن . [ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن دست بر. لمس کردن . دست سودن . توجؤ : آن حکیم خارچین استاد بوددست می زد جابجا می آزمود. مولوی .ولیک ...
دست زنان . [ دَ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال دست زدن . در حال کف زدن . و رجوع به دست زدن شود : چون زنان رقاص پای کوب و دست زنان . (ت...
دست تهی . [ دَ ت ِ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دست خالی . تهی دست . و رجوع به دست خالی در ردیف خود شود.
دست تنگ . [ دَ ت ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از بی وسعی . نیاز. افلاس . اعسار. تنگدستی : به گوش آمدش در شب تیره رنگ که شخصی همی ن...
دست تنگی . [ دَ ت َ ] (حامص مرکب ) صفت و حالت دست تنگ . عسرت . اعسار. ضیق معاش . تنگدستی . درویشی . فقر و مسکنت . سختی معیشت : نقل است که در...
دست تنها. [ دَ ت َ ] (ص مرکب ) بی یار. بی مدد. بی معین . بی یاور. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (ق مرکب ) منفرداً. به تنهایی .
دست پناه . [ دَ پ َ ] (اِ مرکب ) آتشگیر. (آنندراج ). کلبتین و انبر. (ناظم الاطباء). || دستکش . (ناظم الاطباء): خِتاع ؛ دست پناهها. (منتهی الارب ...
دست خضر. [ دَ خ ِ ] (اِخ )دهی است نیم فرسخ میانه ٔ شمال و مشرق ده دشت . (از فارسنامه ٔ ناصری ). دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان...
دست خضر. [ دَ ت ِ خ ِ ] (اِخ ) چشمه ای است از بلوک اصطهبانات بمساحت کمی جنوبی قریه ٔ میمون است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
دست خوان . [ دَ خوا / خا ] (اِ مرکب ) سفره و دستار خوان . پیش انداز. دستار خوان . (از برهان ) (از آنندراج ) : در سرای ملوک دست نیازسنت نان و دست...