دست
نویسه گردانی:
DST
در پارسی واژه ی 'دست' در ساختار عباراتی یا اصطلاحاتی بکار رفته که با مفهوم همت عالی و توانمندی استادانه گره می خورده ، مانند: دست بکار شدن، دست آورد، دست به دست شدن، دست بالای دست، دستت درد نکند، دستت مریض مباد ( دسمریزا در میان عوام)، دست پر، دست داشتن در کاری، دست بر دل کسی نهادن، دست بر سینه کسی زدن، دست به دامان شدن، دستور دادن یا گرفتن، دست اندازی کردن، دست تمع، دست دوستی، دست به سینه بودن، دست بسته ، دست دارزی، دست به کمر، دست از پا درازتر، دست و پا شکسته، دست و پا کردن، دست دادن ، دست برداشتن، ووو...
واژه های همانند
۴۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
پشت دست . [ پ ُ ت ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ظهر کف : نسوزد کسی را تب دیگران مگر پشت دستی که ساید بر آن . امیرخسرو.- پشت دست بر زمین ...
تیره دست . [رَ / رِ دَ ] (ص مرکب و اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم است . (برهان ). دنیا. (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). کنایه از دنیا و عالم جس...
پیش دست . [ ش ِ دَ ] (ق مرکب ) مقابل . روبرو. نزدیک . برابر: خواجه بر راست امیر بود و بونصر پیش دست امیر بود. (تاریخ بیهقی ).
تباه دست . [ ت َ دَ ] (ص مرکب ) کسی که دستش فالج بود و یا رعشه داشته باشد. (ناظم الاطباء). چلاق . آنکه دستش ازکارافتاده باشد: اَکنَع؛ مرد تب...
چیره دست . [ رَ / رِ دَ ] (ص مرکب ) چیردست . ماهر. زبردست . توانا. قادر. حاذق : بیامد یکی موبد چیره دست مر آن ماهرخ را به می کرد مست . فردوسی ....
دست بافت . [ دَ ] (ن مف مرکب ) دست باف . بافته ٔ دست . که با چرخ نبافته اند. که به دست بافته شده است نه به چرخ : جوراب دست بافت . منسوجات ...
دست بافی . [ دَ ] (حامص مرکب ) عمل دست باف . بافتن بدون چرخ و وسائل مکانیکی . بافتن با دست . و رجوع به دست باف شود.
دست بالا. [ دَ ] (ص مرکب ) غالب و معزز. (غیاث ). کنایه از غالب و مسلط. (آنندراج ). غالب و مظفر و فیروز. (ناظم الاطباء). برتر : دست بالاست کار ت...
دست برجن . [ دَ ب َ ج َ ] (اِ مرکب ) مخفف دست برنجن است و آن حلقه ٔ طلا و نقره و امثال آن باشد که در دست کنند. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع ب...
دست افکن . [ دَ اَ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دست افکننده . دست افگن . || کنایه ازخادم و خدمتکار. (برهان ) (انجمن آرا). خادم و پرستار. (آنندراج...