دست
نویسه گردانی:
DST
در پارسی واژه ی 'دست' در ساختار عباراتی یا اصطلاحاتی بکار رفته که با مفهوم همت عالی و توانمندی استادانه گره می خورده ، مانند: دست بکار شدن، دست آورد، دست به دست شدن، دست بالای دست، دستت درد نکند، دستت مریض مباد ( دسمریزا در میان عوام)، دست پر، دست داشتن در کاری، دست بر دل کسی نهادن، دست بر سینه کسی زدن، دست به دامان شدن، دستور دادن یا گرفتن، دست اندازی کردن، دست تمع، دست دوستی، دست به سینه بودن، دست بسته ، دست دارزی، دست به کمر، دست از پا درازتر، دست و پا شکسته، دست و پا کردن، دست دادن ، دست برداشتن، ووو...
واژه های همانند
۴۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
دست نهادن . [ دَ ن ِ / ن َدَ ] (مص مرکب ) قرار دادن دست بر چیزی : خضر ارچه حاضر است نیارد نهاد دست بر خرقه های او که ز نور آفریده اند. خاقانی...
دست نمودن . [ دَ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از قدرت ظاهر کردن و اظهار قوت و قدرت . اظهار جاه و سلطنت نمودن : یکی برخروشید چون پی...
دست گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن دست کسی بقصد ملاطفت با او یااحترام به او. || متصل کردن کف دست خود به کف دست دیگری به ...
دست گزیدن . [ دَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دست به دندان گزیدن . دریغ و افسوس خوردن . (از آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 160). اسف خوردن به نشانه ٔ...
دست گزیدن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) صدر مجلس و مسند طلبیدن . (آنندراج ) (برهان ). پیشگاه جستن . و رجوع به این ترکیب ذیل دست شود.
دست گسستن . [ دَ گ ُ س َ ت َ ] (مص مرکب ) جدا شدن . || جدا کردن . بازکردن . دور داشتن : چو دستت ز هر حیلتی درگسست حلال است بردن به شمشیر دس...
دست گشادن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) بازکردن دست . دراز کردن دست . مقابل دست بستن . دست واکردن . بلند کردن دست . دست برداشتن . دست گشودن : ...
دست گشاده . [ دَ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از دست گشادن . رجوع به دست گشادن در تمام معانی شود. || آماده ٔ اقدام . مهیا. مسلط....
دست گشودن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دست گشادن .رجوع به دست گشادن شود : برآنکه این بیعت که طوق گردن من است و دست برای آن گشوده ام ...
دست نشانده . [ دَ ن ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دست نشان .نهالی که به دست کشته باشند. || گماشته . مأمور. منصوب . || مطیع. فرمانبردار. تحت فرم...