دست
نویسه گردانی:
DST
در پارسی واژه ی 'دست' در ساختار عباراتی یا اصطلاحاتی بکار رفته که با مفهوم همت عالی و توانمندی استادانه گره می خورده ، مانند: دست بکار شدن، دست آورد، دست به دست شدن، دست بالای دست، دستت درد نکند، دستت مریض مباد ( دسمریزا در میان عوام)، دست پر، دست داشتن در کاری، دست بر دل کسی نهادن، دست بر سینه کسی زدن، دست به دامان شدن، دستور دادن یا گرفتن، دست اندازی کردن، دست تمع، دست دوستی، دست به سینه بودن، دست بسته ، دست دارزی، دست به کمر، دست از پا درازتر، دست و پا شکسته، دست و پا کردن، دست دادن ، دست برداشتن، ووو...
واژه های همانند
۴۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۳ ثانیه
دست آمدنی . [ دَ م َ دَ ] (ص لیاقت ) بدست آمدنی . سهل الحصول . مقابل صعب الحصول و متعذرالحصول .
دست ابزار. [ دَ اَ ] (اِ مرکب ) دست افزار. دست اوزار. ابزار دست و آلت و ادات واسباب . (ناظم الاطباء) : آهن از سنگ بدر آورد [ هوشنگ ] و از آن ...
دست ارنجن . [ دَ اَ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) دست آبرنجن . دست ابرنجن . دست برنجن . دست اورنجن . دستینه . (ازناظم الاطباء). رجوع به دست آبرنجن و دست برن...
دست افزار. [ دَ اَ ] (اِ مرکب ) افزار دست . دست ابزار. ابزار دست . آله ای که کار دست بدان کنند یا افزار کفش را گویند. (آنندراج ). آلت کار پیشه ور...
دست افشار. [ دَ اَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) دست افشارده . مشت افشار. آنچه که بوسیله ٔ دست افشارند. میوه ای که با دست عصاره ٔ آنرا گیرند. آنچه ...
دست افشان . [ دَ اَ ] (نف مرکب ) دست افشاننده . کنایه از رقاص . (برهان ). رقاص ، و به لهجه ٔ شوشتر دست اوشان گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔخطی )...
چابوک دست .[ دَ ] (ص مرکب ) چابکدست . ماهر. تردست : چه چابوک دستی ۞ است بازی سگال که در پرده داند نمودن خیال .اسدی (گرشاسبنامه ).
چاپوک دست . [ دَ ] (ص مرکب ) چابکدست . ماهر. تردست . کنایه از هنرمند یا صنعتگری که در صنایع دستی مهارت و استادی به کمال دارد : چه چاپوک دستی...
پیاله دست . [ ل َ / ل ِ دَ ] (ص مرکب ) آنکه پیاله ٔ شراب در دست داشته باشد. (آنندراج ) : از باده ٔ عشق مست میباش وز داغ پیاله دست میباش .؟ (ا...
دست پرورد. [ دَ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) دست پرورده . دست پرور. که با دست پرورده باشد. آنکه تحت نظر کسی تربیت شده باشد. مُرَبّی ̍ : مسوز از پی ...