اجازه ویرایش برای همه اعضا

دست

نویسه گردانی: DST
در پارسی واژه ی 'دست' در ساختار عباراتی یا اصطلاحاتی بکار رفته که با مفهوم همت عالی و توانمندی استادانه گره می خورده ، مانند: دست بکار شدن، دست آورد، دست به دست شدن، دست بالای دست، دستت درد نکند، دستت مریض مباد ( دسمریزا در میان عوام)، دست پر، دست داشتن در کاری، دست بر دل کسی نهادن، دست بر سینه کسی زدن، دست به دامان شدن، دستور دادن یا گرفتن، دست اندازی کردن، دست تمع، دست دوستی، دست به سینه بودن، دست بسته ، دست دارزی، دست به کمر، دست از پا درازتر، دست و پا شکسته، دست و پا کردن، دست دادن ، دست برداشتن، ووو...
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
دست مایه . [ دَ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) مایه ٔ دست . سرمایه . (آنندراج ) (غیاث ) : استکفافی در علم استیفا ساخته است که دستمایه است مر جمله ٔ حسا...
دست نشان . [ دَ ن ِ ] (ن مف مرکب ) دست نشانده . نشانده ٔ کس . منصوب . گمارده . مأمور. کسی که او را به کاری نصب کرده باشند. (برهان ). گماشته ک...
دست نشین . [ دَ ن ِ ] (نف مرکب ) نشیننده بر دست یعنی مسند. مسندنشین . صدرنشین : دست نشان هست ترا چند کس دست نشین تو فرشته است و بس .نظامی (...
دست گزین . [ دَ گ ُ ] (ن مف مرکب ) دست گزیده . منتخب . گلچین . بهگزین . هر چیز که آن راانتخاب کرده باشند. (آنندراج ) (برهان ) : خوشتر از صد نگارخ...
دست گزان . [ دَ گ َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال گزیدن دست . || گزنده ٔ دست : ز آفت بیدبرگ باد خزان شاخ پربرگ بید دست گزان .نظامی .
دست گزای . [ دَ گ َ ] (نف مرکب ) گزنده ٔ دست . گزاینده دست .
دست به سر. [ دَ ب ِ س َ ] (ص مرکب ) دست بر سر. متحیر و متأسف . (غیاث ) : آن سرور کائنات وآن فخر بشرجبریل امین ز قرب او دست بسر. ؟ (از آنندراج...
پائین دست . [ دَ ] (اِ مرکب ) طرف پائین .
دست آرائی . [ دَ ] (حامص مرکب ) عمل دست آرا. || با دست آراستن .
دست روائی . [ دَ رَ ] (حامص مرکب ) امکان . تمکن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : تو بر جگری دست نیالائی و حقاک جز بر جگری نیست مرا دست روائی .خاقانی ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.