نتایج جستجو

۱۷۲ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۵ ثانیه
انداختن . [ اَ ت َ ] (مص ) ۞ افگندن . پرتاب کردن . پرت کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). افکندن . (آنندراج ). اِهواء. (ترجما...
جا انداختن . [ اَت َ ] (مص مرکب ) رختخواب گستردن . || استخوان از جای رفته را بجای خود بازآوردن . (شکسته بندی ). || کسی یا چیزی را...
چو انداختن . [ چ َ / چُو اَ ت َ ] (مص مرکب ) چو افکندن . هو انداختن . آوازه درانداختن . شهرت دادن . اشتهار دادن و بیشتر بدروغ یا بگزاف ...
رو انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب )رو انداختن بر چیزی و به چیزی ؛ متوجه آن شدن . (از آنندراج ). رو کردن . توجه کردن . رو آوردن : گرفت...
قر انداختن . [ ق ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) قر انداختن میان قومی ؛ کشتن همه ٔ افراد آن را. (یادداشت مؤلف ).
لو انداختن . [ ل ُ اَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول زنان ، هیاهو کردن . هیاهو کردن در حالی که هنوز علت آن شاید وجود خارجی ندارد. چو اندا...
شایع کردن. شایع کردن چیزی در میان جمعی. شایعه ساختن
سر انداختن. {سَ اَ تَ}. (مص. مرکب) حرکت سر به خرام در رقص. سر در شور رقص و سماع مستانه جنباندن. نیز سر به پای کسی انداختن کنایه از جان‌فشانی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظر انداختن . [ ن َ ظَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) دیدن . افکندن نگاه .(ناظم الاطباء). نگاه کردن . تماشا کردن : نور هر دو چشم نتوان فرق کردچ...
نفط انداختن . [ ن َ اَ ت َ ](مص مرکب ) نفت انداختن . رجوع به نفت انداختن شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مرده زائی، سقط جنین تازی.
گذر انداختن . [ گ ُ ذَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) عبور کردن از. رفتن به سوی کسی یا چیزی . از حال کسی جویا شدن : عمری به درش ستاده ماندم...
گل انداختن . [ گ ُ اَ ت َ ] (مص مرکب ) گُل انداختن ِ صورت و روی ؛ سرخ شدن روی از نشاط جوانی و شادابی یا در حالت تب یا خجلت . پیدا...
گود انداختن . [ گ َ / گُو اَ ت َ ] (مص مرکب ) گود کردن ، چنانکه بیماری چشم کسی را: این تب چندروزه چشمهای او را یک بند انگشت گود ا...
گیر انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، گرفتار کردن . اسیر کردن . به دام افکندن . در تله انداختن . در مخمصه انداختن . مبتل...
لرد انداختن . [ ل ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) (... سرکه و آب غوره و غیره )، لرت افکندن . لرد افکندن ۞ . رجوع به لِرت افکندن و لرد و لرت...
لک انداختن . [ ل َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) لک انداختن انگور؛ لک زدن آن . رجوع به لک زدن شود.
لگد انداختن . [ ل َ گ َ اَ ت َ ] (مص مرکب )لگد افکندن . لگد زدن . جفتک انداختن چنانکه اسب و خرو جز آن . || امتناع ورزیدن . تن درندا...
رس انداختن . [ رُ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تبلور. متبلور گشتن .- رس انداختن شکر ؛ تبلور. متبلور شدن . کر زدن آن . (یادداشت مؤلف ).- رس ...
خیو انداختن . [ خ َ / خیو اَ ت َ ] (مص مرکب ) تف انداختن . خیو افکندن . بزق . بسق . بصق . (یادداشت مؤلف ).
دفع انداختن . [ دَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تأخیر کردن . بتأخیر انداختن : سیصد و پنجاه و نه فن او را در آموخت مگر یک فن که در تعلیم ا...
دل انداختن . [ دِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) دل دادن و بی دل شدن . (آنندراج ). دل باختن . دل از کف دادن : دل نیندازم اگر تیر تو از جان ...
دور انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) دور افکندن . بدور انداختن . برزمین انداختن . انداختن چیزی بی ارزش را چنانکه پوست میوه یا پس ماند...
« قبلی صفحه ۱ از ۷ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »