اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

باذی

نویسه گردانی: BAḎY
باذی . (اِخ ) حسن بن ابی سعدبن حسن ، فقیه که پس از سال 330 هَ . ق . درگذشته است .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۳ ثانیه
بچه بازی . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) بازی بچه گانه . کارهای کودکانه . بچگی کردن . || کنایه از خرد گرفتن ...
پای بازی . (حامص مرکب ) رقص . پایکوبی : وفتنه در خم و پیچ او پای بازی میکرد. (تاج المآثر).معلم چون کند دستان نوازی کند کودک همیدون پای باز...
تاب بازی . (حامص مرکب ) نوعی بازی باشد. رجوع به تاب شود.
تخم بازی . [ ت ُ ] (حامص مرکب ) تخم مرغ بازی . بازی کردن اطفال به بیضه ، در روز عید و نوروز.(آنندراج ). روز نوروز عید، کودکان به بیضه های رنگی...
توپ بازی . (حامص مرکب ) فوتبال . کَج ّ. کَجّه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بازی کردن با توپ . بازی کردن با گوی . رجوع به توپ و دیگر ترکیبهای...
جنگ بازی . [ ج َ ] (حامص مرکب ) دلیری و دلاوری و باوقوفی درکار جنگ . || جنگ ساختگی . (ناظم الاطباء).
بازی بازی . (اِ مرکب ) به بی پروایی کاری کردن . (بهار عجم ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ): به بازی بازی فلان کار پیش رفت . (یادداشت مؤلف ). || ...
بازی دوست . (ص مرکب ) دوستدار بازی . آنکه به لهو و بازی دل بسته باشد : و کماری بازی دوست بود و شکار و عیش کردن . (مجمل التواریخ و القصص ص...
بازی زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) گول زدن . فریفتن . (یادداشت مؤلف ).
بازی آموز. (نف مرکب ) آموزنده ٔ بازی . تعلیم دهنده ٔ بازی . رقص آموز : بازی آموز لعبتان طرازاز پس پرده گشت لعبت باز.نظامی (هفت پیکر ص 280).
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ صفحه ۸ از ۲۲ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.