بود. (مص مرخم ، اِمص ) بودن .وجود. (فرهنگ فارسی معین ). هستی . (شرفنامه ٔ منیری ).موجود چنانچه معدوم ، نابود. (آنندراج ) : چو اندیشه ٔبود گردد درا...
بود. [ ب َ ] (ع مص ) (از «ب ی د») هلاک گردیدن . (منتهی الارب ).
بود /bovad/ معنی باشد. Δ هنگام استفهام و آرزومندی گفته می‌شود: ◻︎ بُوَد آیا که در میکده‌ها بگشایند / گره از کار فروبستهٴ ما بگشایند (حافظ: ۴۱۰ حاشیه)....
بود و نابود. [ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) وجود و عدم . || دارایی و تنگدستی و غنا و فقر. || هر چیز موجود و حاضر. || هر چیز آینده . (ناظم الا...
عبارتی ست رایج در شروع قصه ها که بخاطر قافیه پردازی هم که شده بشکل : "یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچکی نبود " .... رایج می باشد. دلیل وجو...
این یک مثل است که بیشتر در شیراز مورد استفاده قرار می‌گیرد و در مواقعی که شخصی از شخص دیگری انتقاد می‌کند و یا نظر مخالف با گوینده ارائه می‌دهد و یا ا...
شیخ بود. [ ] (اِخ ) قریه ای است درپنج فرسخی حومه ٔ شمالی شیراز. (فارسنامه ٔ ناصری ).
هست بود. [ هََ ] (اِ مرکب ) جمعبندی . (ناظم الاطباء).- هست بود کردن ؛ جمعبندی کردن . (ناظم الاطباء).رجوع به هست وبود شود.
باد بود. (جمله ) گوئی هیچ نبود. هیچ بود. (آنندراج ) ۞ . رجوع به باد شود.
بود شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بوجود آمدن . هست شدن : آنگهی کآنچه نیست بوده شودیا چو این بود شد بفرساید.ناصرخسرو.