گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بی نویسه گردانی: BY بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.شمس طبسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۲.۱۱ ثانیه واژه معنی بی قوتی بی قوتی . (حامص مرکب ) بی غذایی . بی خوراکی . نداشتن طعام بدان مقدار که قوام بدن باشد : و از فروختن غله منع کرده اند در قحطسالها و تنگسالها ... بی قصور بی قصور. [ ق ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + قصور) بی جرم . بی گناه . (آنندراج ). || بدون کوتاهی . || بی عیب ونقصان . کاملانه . (ناظم الاطباء). رجوع... بی قلعی بی قلعی . [ ق َ ] (ص مرکب ) ظروفی که قلعی نشده باشد. (ناظم الاطباء). بی قماش بی قماش . [ ق ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + قماش ) که قماش نداشته باشد. بی رخت و بی اسباب و امتعه و اثاث بطور مطلق : در آن خرگاههای تهی و بی ق... بی کامی بی کامی .(حامص مرکب ) ناکامی . بی مرادی . محرومیت : دل از هم کام و هم شادی گسسته ز بی کامی به تنهایی نشسته . نظامی .ز بی کامی دلم تنهانشین... بی کبری بی کبری . [ ک ِ ] (حامص مرکب ) (از: بی + کبر + ی ) بی تکبری . تواضع. خضوع و فروتنی . (ناظم الاطباء). رجوع به کبر شود. بی کتاب بی کتاب . [ ک ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + کتاب ) که کتاب ندارد. || لاکتاب . بی دین . مشرک . || در تداول عامه و لوطیان ، دشنام گونه ای است بمعن... بی کاره بی کاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آنکه هیچ کاری ندارد. بی کار. بی اشتغال . بی شغل . (از یادداشت مؤلف ). || بی هنر. نادان در هنر و صنعت . (یاددا... بی کاری بی کاری . (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی کار. بی شغلی . (ناظم الاطباء). عزل . (منتهی الارب ). کار نداشتن : که از داد و بی کاری و خواسته خروشد بم... بی قوام بی قوام . [ ق ِ / ق َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قوام ) ناپایدار. بی ثبات . بی استحکام : پرهیز کن از کسی که نشناسددنیا و نعیم بی قوامش را. ناصرخسرو... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۲۶ ۲۷ ۲۸ ۲۹ ۳۰ صفحه ۳۱ از ۹۸ ۳۲ ۳۳ ۳۴ ۳۵ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود