گفتگو درباره واژه گزارش تخلف بی نویسه گردانی: BY بی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف شد وآنگهی بدسگالش بازپس افتاده چون بی میرود.شمس طبسی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۹۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه واژه معنی بی قیمت بی قیمت . [ م َ ] ۞ (ص مرکب ) (از: بی + قیمت )بی بها و بی قدر و بی ارز. (ناظم الاطباء) : گنده و بی قیمت و دون و حقیرریش همه گوه و تنش پرکل... بی کسان بی کسان . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاکی که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع و دارای 101 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج... بی کران بی کران . [ ک َ ] (ص مرکب ) (از: بی + کران ) بی کرانه . بی حد. بی نهایت . (آنندراج ). بی پایان . غیرمحدود. (ناظم الاطباء). نامحدود : نعمتش پاینده ... بی قرار بی قرار. [ ق َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قرار) بی سکون . (آنندراج ). بی ثبات و تغییرپذیر و ناپایدار. (ناظم الاطباء). آنکه ثبات ندارد. متحرک : تا بی... بی قرین بی قرین . [ ق َ ] (ص مرکب ) (از: بی + قرین ) بی مثل و بی نظیر. (غیاث ) (آنندراج ). بی شبه . بی مانند. بی همال . بی آور. بی عدیل . بی مثال . (یادداش... بی قدری بی قدری . [ ق َ ] (حامص مرکب )بی ارزشی . بی اعتباری . ناچیزی . کم اهمیتی : ور زآنکه بغردی بناگاهان پیرامن او هزبر یا ببری زآن جانب خویش ننگرد ... بی فسار بی فسار. [ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + فسار، مخفف افسار) بی افسار. || رها. لگام گسیخته . سرخود : نگه کن بدین بی فساران خلق تو نیز از سر خود فروک... بی فهمی بی فهمی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) بی دانشی . (آنندراج ). بی علمی . جهالت و کودنی . (ناظم الاطباء). بی فکری بی فکری . [ ف ِ ] (حامص مرکب ) عدم تأمل و تفکر. غفلت . بی خیالی و بی پروایی . (ناظم الاطباء). بی فضلی بی فضلی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی فضل . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۲۷ ۲۸ ۲۹ ۳۰ ۳۱ صفحه ۳۲ از ۹۸ ۳۳ ۳۴ ۳۵ ۳۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود