ثنگ
نویسه گردانی:
ṮNG
ثنگ . [ ث َ ] (اِخ ) بمعنی ارتنگ است که نام کتاب صنایع و بدایع مانی نقاش باشد و ثنگ در اصل بمعنی نقش و نگار است . (برهان قاطع). رجوع به ارتنگ شود.
واژه های همانند
۳۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
سنگ تاب .[ س َ ] (ن مف مرکب ) آبی که آنرا با سنگهای تفته که در آن افکنند گرم کرده باشند. (یادداشت بخط مؤلف ).
سنگ بست . [ س َ ب َ ] (ص مرکب ) محکم . (غیاث ) : دو برج رزین زین دز سنگ بست ز برج ملک دوردرهم شکست . نظامی .چو زد کوزه بر حوضه ٔ سنگ بست سفالی...
سنگ بست . [ س َ ب َ ] (ن مف مرکب ) برآورده ٔ با سنگ چنانکه دیواره ٔ چاهی یا کنار رودی . (یادداشت بخط مؤلف ) : و علل و مشرف و شحنه پدید کرده ...
سنگ بست . [ س َ ب َ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه مشهد به کاریز میان چم آباد و حاجی آباد در سی و هشت هزار و هشتصد گزی مشهد. (یادداشت مؤلف ).
سنگ جان . [ س َ ] (ص مرکب ) سنگدل . بی رحم . ظالم . بی شفقت . (ناظم الاطباء).
سنگ چین . [ س َ ] (نف مرکب ) سنگ چین کننده . || (ن مف مرکب ) دیواری که از چیدن سنگها روی هم ساخته باشند. (ناظم الاطباء).
سنگ خور. [ س َ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) سنگخوار : هر که در دنیا برآرد مسجدی از بهر حق باشد آن مسجد اگر چون آشیان سنگ خور.سوزنی (دیوان چ شاه ح...
سنگ در. [ س َ گ ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دهلیزخانه که در ولایت از سنگ میباشد. (آنندراج ) : بسنگ در کعبه ام ده قران وز آن پله ٔ طاعتم ...
سنگ دول . [ س َ ] (اِ مرکب ) گردباد. (آنندراج ). رجوع به سنگدوله شود.
دست سنگ . [ دَ س َ ] (اِ مرکب ) دستاسنگ . (جهانگیری ).فلاخن . (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به دستاسنگ شود.