گفتگو درباره واژه گزارش تخلف جوی نویسه گردانی: JWY جوی . [ ج َوْ وی ] (ص نسبی ) ۞ منسوب به جوّ: عوامل جوّی (ابر وباد و باران و طوفان و جز آنها) رجوع به جوّ شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی ره جوی ره جوی . [ رَه ْ ] (نف مرکب ) ره جو. راه جوی . که راه را بجوید. که در جستجوی راه باشد : سپه دشمن او را رمه ای دان که در اونه چراننده شبان... لب جوی لب جوی. {لَ بِ ج}. ا. ق مرکب). کنار، لبه، حاشیه، مَرز یا بَر ِجویبار، نهر یا آبی و رودی. مِیلِ رَفتَن مَکُن ای دوست دَمی با ما باش بر لَبِ جویِ طَرَب ... جفت جوی جفت جوی . [ ج ُ ] (نف مرکب )جفت جو. جوینده ٔ جفت . نر جوینده ٔ ماده . ماده ٔ جوینده ٔ نر. حیوانی که نر جوید. حیوانی که ماده جوید. گشن . گشن خواه... غرض جوی غرض جوی . [ غ َ رَ ] (نف مرکب ) غرض ورز. غرض ران . غرض جوینده . || خودخواه . خودکام . (ناظم الاطباء). کین جوی کین جوی . (نف مرکب ) انتقامجو. کینه جو : چه جویی مهر کین جویی که با اوحدیث مهرجویی درنگیرد. خاقانی .رجوع به کینه جوی شود. || جنگجو. دلاور.... گاه جوی گاه جوی . (نف مرکب ) آرزوکننده ٔ تاج و تخت . جستجوکننده ٔ سریر سلطنت و شاهی : از ایران سوی روم بنهاد روی پدر گاه جوی و پسر راه جوی .فردوسی . ملک جوی ملک جوی . [ م ُ ] (نف مرکب ) ملک جوینده . طالب مملکت . طلب کننده ٔ فرمانروایی و قدرت : بدو که گوید کای ملک جوی محنت یاب چنین گریزد خفاش آفتاب... ویل جوی ویل جوی . [ وَ / وِ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ ویل . مصیبت خواه . خواهان اندوه کسی را : بداندیش دشمن بود ویل جوی که تا چون ستانی از او چیز اوی ۞... سبز جوی سبز جوی . [ س َ ] (اِ مرکب ) کنایه از آسمان : چو قاروره ٔ صبح نارنج بوی ترنجی شد از آب این سبز جوی .نظامی . سخن جوی سخن جوی . [ س ُ خ َ ](نف مرکب ) متجسس . محقق . کنجکاو. (ولف ) : پزشکی سراینده برزوی بودبه پیری رسیده سخن جوی بود. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود