جوی ً
نویسه گردانی:
JWY
جوی ً. [ ج َ وَن ْ ] (ع مص )بو گرفتن : جَوِی َ السقاء؛ بو گرفت مَشک . (منتهی الارب ). || مکروه داشتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || موافق نبودن . (اقرب الموارد).ناموافق آمدن . (منتهی الارب ). || سوزش و شدت اندوه از عشق یا حزن بکسی رسیدن . (اقرب الموارد). || (اِ) اندوه عشق . || اندوه وسوزش اندوه . || طول مرض . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
فتنه جوی . [ ف ِ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) فتنه جو : ای فلک زود گرد، وای بر آن کو به تو فتنه جوی مفتون شد. ناصرخسرو.رجوع به فتنه جو شود.
دانه جوی . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) دانه جو. پژوهنده ٔ دانه . متجسس دانه : از دانه ببرکه حلقه ٔ دام بر گردن مرغ دانه جوی است .حمیدالدین بلخی ...
صحبت جوی . [ ص ُ ب َ ] (نف مرکب ) عاشق . محبوب : شه بدو بخشید آن مهروی راجفت کرد آن هر دو صحبت جوی را.مولوی .
کینه جوی . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) انتقام خواهنده . انتقام طلب . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتقام جو. انتقام کشنده : جز به مادندر نماندای...
ولایت جوی . [ وَ/ وِ ی َ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ ولایت . جویای ولایت و فرمانروائی : اینها را که خواجه میگوید ولایت جویانند، نتوانند گذاشت تا دم ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
تاریک جوی . (نف مرکب ) ظلمت طلب . بیراهه رو. منحرف . کجرو : بپرسید کار پرستش بچیست بنیکی ّ یزدان گراینده کیست چنین داد پاسخ که تاریک جوی روان ا...
پل جوی نو. [ پ ُ ل ِ ی ِ ن َ ] (اِخ ) پلی در هرات . (حبیب السیر چ طهران خاتمه ص 397).
بهره جوی . [ ب َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) سودجوی . جوینده ٔ سود. نفعطلب : دند و ملک یکی شمر و بهره جوی باش از بدره ٔ زر ملک و از پشیز دند.؟ (از یادد...
دشمنی جوی . [ دُ م َ ] (نف مرکب ) دشمنی جوینده . جوینده ٔ دشمنی . خصومت خواه . طالب عداوت : بدل دشمنی جوی و بد خواه ماست کز اهریمنی تخمه ٔ ا...