اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جوی ً

نویسه گردانی: JWY
جوی ً. [ ج َ وَن ْ ] (ع مص )بو گرفتن : جَوِی َ السقاء؛ بو گرفت مَشک . (منتهی الارب ). || مکروه داشتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || موافق نبودن . (اقرب الموارد).ناموافق آمدن . (منتهی الارب ). || سوزش و شدت اندوه از عشق یا حزن بکسی رسیدن . (اقرب الموارد). || (اِ) اندوه عشق . || اندوه وسوزش اندوه . || طول مرض . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۶ ثانیه
دیهیم جوی . [ دَ / دِ ] (نف مرکب ) جوینده ٔ دیهیم . طالب تخت و تاج و پادشاهی . (ناظم الاطباء) : سوی رخش رخشنده بنهاد روی دوان رخش شد نزد دیه...
راست جوی . (نف مرکب ) جوینده ٔ راست . مقابل کژجوی . که راست جوید.
رامش جوی . [ م ِ ] (نف مرکب ) مخفف رامش جوینده . آنکه طالب خوشی و شادی است . بمجاز، خوش گذران . عشرب طلب . شادی جوی . طرب جوی . || آرامش طلب ....
چاره جوی . [ رَ / رِ ](نف مرکب ) چاره جو. رجوع به چاره جو شود : چنین داد پاسخ که «گو» را بگوی که هرگز نباشی بجز چاره جوی . فردوسی .چو سیندخت ...
جست و جوی . [ ج ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) طلب . کاوش .پژوهش . جستجو. رجوع به کلمه ٔ اخیر شود : ز نام تو کردم بسی جست و جوی نگفتند نام...
شیرینی جوی . (نف مرکب ) شیرینی جوینده . حلوی . (یادداشت مؤلف ): لحوس ؛ شیرینی جوی همچو مگس . لائس ؛ شیرینی جوینده . (منتهی الارب ).
بستان جوی . [ ب ُ ] (اِخ ) این نام در فهرست نزهةالقلوب (ج 3 چ 1331 هَ . ق . لیدن ) بصورت فوق آمده است ولی در متن ص 209 آمده : «سیحان و جی...
مصلحت جوی . [ م َ ل َح َ ] (نف مرکب ) که صلاح کار و مصلحت حال خود یا کسی جوید. مصلحت اندیش . (از یادداشت مؤلف ). صواب بین . چاره اندیش : شحن...
مفسده جوی . [ م َ س َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مفسده انگیز. رجوع به مدخل قبل شود.
هنگام جوی . [ هََ ] (نف مرکب ) آنکه برای هر کار زمان مناسب بجوید : سدیگرسخنگوی هنگام جوی بماند همه ساله باآبروی .فردوسی .
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.