اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حرض

نویسه گردانی: ḤRḌ
حرض . [ ح َ رَ ] (ع اِمص ) گداختگی جسم . || فساد مذهب . تباهی رای و عقل . || (ص ) مرد بیمار برجای مانده ٔ گداخته جسم . || مرد عاجز درمانده ٔ مشرف بر مرگ . || مرد بی خیر یا آنکه از او امید خیر و بیم نباشد. واحد و جمع و مؤنث و مذکر در آن مساوی باشد. و گاه جمع آن بر اَحْراض و حُرضان و حَرَضة آید. || آنکه از عشق و اندوه گداخته باشد. || آنکه سلاح نتواند گرفت و حرب نتواند کرد. || مرد برجامانده و زمین گیر که برخاستن نتواند. || بلایه از مردم و سخن . (منتهی الارب ). || لاغر و نحیف از بیماری . و منه قوله تعالی : حتی تکون حرضاً. (قرآن 85/12). || ناقةحرض ؛ ناقه ٔ لاغر و نزار. || (اِ) کنار. || کرانه ٔ جامه . طره ٔ جامه . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
هرض . [ هََ ] (ع مص ) دریدن جامه را. (منتهی الارب ). مزق الثوب . (از اقرب الموارد).
هرز. [ هََ ] (ص ) مخفف هرزه که بیهوده باشد. (برهان ): علف هرز. گیاه هرز. (یادداشت به خط مؤلف ).ترکیب ها:- هرز آب . هرز دادن . هرز رفتن . هر...
هرز. [ هََ ] (اِخ ) جایی است که قبرهایی از زمان جاهلیت در آن یافت شود. (معجم البلدان ). || نیز شبی از شبهای عرب که مربوط بدان مکان اس...
حرز جان . [ ح ِ زِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) حرز روح . حرز روان . تعویذی که برای حفظ روح از صدمات ارواح پلید و دیوان می بستند : مدحهای تو حرز...
حرز روح . [ ح ِ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرز جان . حافظ عقل از خطر و صدمه ٔ ارواح پلید : نکته ٔ دوشیزه ٔ من حرز روح است از صفت خاطر آبستن ...
حرز شفا. [ ح ِ زِ ش ِ / ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تعویذی که جهت شفای از مرض بندند : خط کفش حرز شفا، تیغش در او عین الصفاچون نور مهر مصطف...
هرز شدن . [ هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) هدر رفتن و روان شدن آب به زمین لم یزرع . (یادداشت به خط مؤلف ). || خراب شدن و از کار افتادن پره ٔ ق...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
حرز جواد. [ ح ِ زِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرزی منسوب به حضرت جواد امام محمد تقی (ع ).- حرز جواد خود کردن ؛ دائم با خود داشتن .- حرز...
حرز امان . [ ح ِ زِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تعویذی که برای مقابلت با دشمن بر خویش می بستند : خصم ار بزرجمهری یا مزدکی کندتأیید میر با...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.