اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خوش

نویسه گردانی: ḴWŠ
خوش . (ص ) خشک :
اگر خوش آیدْت خشکی فزاید.

ابوشکور.


رجوع به خوشیدن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۴ ثانیه
خوش مکان . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج واقع در جنوب خاوری پاوه و 7 هزارگزی راه اتومبیل رو ک...
خوش مکان . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عیسوند بخش برازجان شهرستان بوشهر. واقع در نه هزارگزی جنوب باختری برازجان ، کنار را...
خوش مکان . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش اردکان شهرستان شیراز واقع در 4 هزارگزی جنوب اردکان و 6 هزارگزی باختری ...
خوش منزل . [ خوَش ْ/ خُش ْ م َ زِ ] (ص مرکب ) آنکه از طرف سلاطین و امراءپیشتر رود و جا برای فروکش خوش کند. (آنندراج ) : پیشخانه داران سرکار ج...
خوش منزل . [خوَش ْ / خُش ْ م َ زِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری گناباد. (از فرهن...
خوش محضر. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ض َ ] (ص مرکب ) خوش مجلس . آنکه حضورش ملال آور نیست . خوش نشست و برخاست . مقابل بدمحضر. || خوب ظاهر. مقابل خوش...
خوش مخبر. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ب َ ] (ص مرکب ) خوش باطن . مقابل بدمخبر. آنکه او را باطن نکوست .
خوش مذاق . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (ص مرکب ) خوش طعم . نیکو در مذاق . نکو در دهان . خوشمزه : طعم رطب اگرچه لذیذ است و خوش مذاق کی به بود بخاصیت...
خوش لهجه . [ خوَش ْ / خُش ْ ل َ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) خوش زبان . آنکه سخن وی آشکارا بود و در هم نباشد. آنکه سخنش بواسطه ٔ اداءخوب شیرین و مطب...
خوش مجلس . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ل ِ ](ص مرکب ) خوش محضر. خوش معاشرت . خوش نشست و برخاست .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.