گفتگو درباره واژه گزارش تخلف خوش نویسه گردانی: ḴWŠ خوش . (ص ) خشک : اگر خوش آیدْت خشکی فزاید. ابوشکور.رجوع به خوشیدن شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه واژه معنی خوش غمزه خوش غمزه . [ خوَش ْ / خُش ْ غ َ زَ / زِ ] (ص مرکب ) باغمزه . عشوه گر. خوش ادا. خوش اطوار : خوش غمزه چشم خور ز تو شب طره پرعنبر ز توپیشانی اختر ز... خوش غیرت خوش غیرت . [ خوَش ْ / خُش ْ غ َ / غ ِ رَ ] (ص مرکب ) در تداول لوطیان گاهی علامت اعجاب و گاهی دشنامی است بجای بی غیرت . (یادداشت مؤلف ). خوش فراش خوش فراش . [ خوَش ْ / خُش ْ ف ِ ] (ص مرکب ) خوشخواب . خوب فراش : خِرخِر؛ مرد خوش خوراک و خوش پوشاک و خوش فراش . (منتهی الارب ). خوش عملی خوش عملی . [ خوَش ْ / خُش ْ ع َ م َ ] (حامص مرکب ) خوب رفتاری . خوب کرداری . خوش کرداری . خوش رفتاری . خوش عنان خوش عنان . [ خوَش ْ / خُش ْ ع ِ ] (ص مرکب ) صفت رام بودن اسب . غیرکشنده و غیرسرکش و غیرتوسن : رام زین و خوش عنان و کش خرام و تیزگام شخ نورد ... خوش عیار خوش عیار. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) آنچه عیار خوب دارد. || کنایه از خوش ذات و خوش جنس . خوش طلعت خوش طلعت . [ خوَش ْ / خُش ْ طَ ع َ ] (ص مرکب ) خوش صورت . خوشگل . زیباروی . با طلعت نکو. خوش طینت خوش طینت . [ خوَش ْ / خُش ْ ن َ ] (ص مرکب ) نیک نهاد. نیکونهاد. (یادداشت مؤلف ). خوب سرشت . پاک نهاد. خوش ظاهر خوش ظاهر. [ خوَش ْ / خُش ْ هَِ ] (ص مرکب ) آنکه ظاهر آراسته دارد. مقابل بدظاهر. || کنایه از بدجنس : فلانی خوش ظاهر و بدباطن است . خوش عادت خوش عادت . [ خوَش ْ / خُش ْ دَ ] (ص مرکب ) آنکه عادت نکو دارد. خوش رفتار. خوب رفتار : نیکودل و نکونیت است و نکوسخن خوش عادت است و طبعخوش او را ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ صفحه ۱۷ از ۵۲ ۱۸ ۱۹ ۲۰ ۲۱ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود