گفتگو درباره واژه گزارش تخلف خوش نویسه گردانی: ḴWŠ خوش . (ص ) خشک : اگر خوش آیدْت خشکی فزاید. ابوشکور.رجوع به خوشیدن شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه واژه معنی خوش بالا خوش بالا. [ خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش حومه ٔ شهرستان نیشابوربا 394 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). خوش باور خوش باور. [ خوَش ْ / خُش ْ وَ ] (ص مرکب ) زودباور. آنکه هر گفته را راست دارد و همه کس را استوار داند. مقابل دیرباور یا بدباور. یقنه . میقان . م... خوش باد خوش باد. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ، صوت مرکب ) نکو باد. نیکو باد. خوب بادا. خوش باطن خوش باطن . [ خوَش ْ / خُش ْ طِ ] (ص مرکب ) نیکوسرشت . نیکونهاد. || در مقام طعن ، آنکه باطن بد دارد. خبیث . لئیم . بدسیرت . بدجنس . خوش بیار خوش بیار. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (نف مرکب ) خوش طالع.خوش اقبال . خوشبخت . سعید. آنکه هرچه برای او رخ دهد خوبست . که کار بر مراد او گردد. || در قما... خوش بیان خوش بیان . [ خوَش ْ / خُش ْ ب َ ] (ص مرکب ) خوش سخن . نکوسخن . نیکوگو. نیک کلام . نکوکلام . خوش زبان . (یادداشت مؤلف ). خوش بینی خوش بینی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) حالت خوش بین . با نظر خوب به امری نگریستن . مقابل بدبینی . خوش پنجه خوش پنجه .[ خوَش ْ / خُش ْ پ َ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) ساززننده ٔ خوب . خوش انگشت . که در نواختن سازهای زهی مهارت دارد. خوش تراش خوش تراش . [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] (ص مرکب ) نیکوتراشیده . || با هیئت و شکل زیبا چنانکه ساق پایی . || خوش شکل . نیک صورت . زیبااندام . قشنگ . (... خوش بنیه خوش بنیه . [ خوَش ْ / خُش ْ ب ُن ْ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) مقابل کم بنیه . قوی . آنکه مزاج سالم دارد. آنکه قدرت جسمی کافی دارد. قوی بنیه . با ب... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱۸ ۱۹ ۲۰ ۲۱ ۲۲ صفحه ۲۳ از ۵۲ ۲۴ ۲۵ ۲۶ ۲۷ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود