گفتگو درباره واژه گزارش تخلف خوش نویسه گردانی: ḴWŠ خوش . (ص ) خشک : اگر خوش آیدْت خشکی فزاید. ابوشکور.رجوع به خوشیدن شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۲۰ مورد، زمان جستجو: ۳.۷۷ ثانیه واژه معنی خوش آباد خوش آباد. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان ، واقع در جنوب قصبه ٔ رزن و جنوب خاوری فامنین با آب و ... خوش آباد خوش آباد. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سامن شهرستان ملایر، واقع در باختر ملایر و راه شوسه ٔ ملایر به بروجرد با هوای معتدل و 15... خوش آباد خوش آباد. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) قصبه ای است قریب به بدلیس در کوه افتاده و طرف مشرق آن گشاده ، در طرف غربی اش کوهی بلند و دامنه اش دلپ... خوش خیال خوش خیال . [ خوَش ْ / خُش ْ خ َ / خیا ] (ص مرکب ) آنکه پندار نیکو دارد. خوش فکر. آنکه دل بد نمی آورد. || که دلواپس چیزی نیست . که اندیشه و ... خوش دهنی خوش دهنی . [ خوَش ْ / خُش ْ دَهََ ] (حامص مرکب ) خوش سخنی . خوش گفتاری . نیکوکلامی . خوش دوخت خوش دوخت . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) جامه ای که دوخت آن خوب باشد. مقابل بددوخت . خوشدوز. خوش خصلت خوش خصلت . [ خوَش ْ / خُش ْ خ ِ ل َ ] (ص مرکب ) آنکه طبیعت خوب دارد. آنکه او را ذاتی و سرشتی پاک است . آنکه در ذات او کدورت و خبثی نیست . خوش دماغ خوش دماغ . [ خوَش ْ / خُش ْ دِ ] (ص مرکب ) مسرور. مفرح . (ناظم الاطباء). خوش خنده خوش خنده . [ خوَش ْ / خُش ْ خ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) نیک خنده . شکرخنده . نیکوخنده . آنکه خوب خندد : یاد از آن حجره ٔ حکیم شریف و آن حریفان گرم ... خوش خوار خوش خوار. [ خوَش ْ / خُش ْ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکه خوش خورد. (یادداشت مؤلف ). کسی که زندگانی با عیش و عشرت و خوشی گذراند. (ناظم الاطباء... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۲۱ ۲۲ ۲۳ ۲۴ ۲۵ صفحه ۲۶ از ۵۲ ۲۷ ۲۸ ۲۹ ۳۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود