خون
نویسه گردانی:
ḴWN
خون . (اِخ ) قریه ای است چهار فرسنگ بیشتر میانه ٔ شمال و جنوب بشگان . (فارسنامه ٔ ناصری ). این نقطه در فرهنگ جغرافیایی ایران چنین آمده است : دهی است از دهستان بوشگان بخش خورموج شهرستان بوشهر و شمال خاوری خورموج کنار راه مالرو عمومی برازجان به بوشگان . این دهکده کوهستانی و گرمسیری و دارای 220 تن سکنه است . آب آن از قنات و چاه و محصول آن غلات و تنباکو و راه آن مالرو و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
واژه های همانند
۲۰۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خون ناحق . [ ن ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کشتنی که از روی حق نبود. خونی که ازروی ظلم ریخته شود. قتلی که مقتول آن مظلوم باشد.
خون گرفته . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آنکه خون او را بفصد و حجامت گرفته اند. کسی که خون وی از تن بیرون شده باشد. || کسی که فتوا...
خون مردگی . [ م ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت مردن خون بزیر پوست یعنی بر اثر ضربه ای خون در زیر پوست منجمد شدن و از بیرون سیاه یا کبود نما...
خون مردن . [ م ُ دَ ] (مص مرکب ) منجمد شدن خون در زیر پوست بر اثر ضربه .
خون مرده . [ ن ِ م ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از خونی که بر اثر رسیدن ضربه ای در بدن در زیر پوست جمع و منجمد شود. (آنندراج ) :...
چشمه ٔ خون . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ظاهراً دل و آن شکل صنوبری است . (آنندراج ). دل و قلب . (ناظم الاطباء). کنایه ...
چرک و خون . [چ ِ ک ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) چرک آلوده بخون . چرک خون آلود که از زخم یا دمل آید. خون مخلوط با چرک .
کشت و خون . [ ک ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خونریزی . قتال . مقاتله . (ناظم الاطباء).
خون گشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) فصد کردن . رگ زدن . (آنندراج ). رگ گشادن .- خون گشادن از چشم ؛ خوناب گریستن . خون گریستن .
خون ناموس . [ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب است . خون خم : به ساغر کن آن خون ناموس رابه پرواز ده رنگ طاوس را.اشرف (از آ...