خوون
نویسه گردانی:
ḴWWN
خوون . [ خ َوْ وو ] (اِ) بمعنی خاب وان است و آن چیزی است که در پیش طاق ایوانها از پاره های آجر و گچ بطراحی بندند تا عمارت را از آسیب باران نگه دارد و معنی ترکیبی آن نگهبان پس افتاده چه خاب بمعنی پس افکنده و وان بمعنی نگهبان است . (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). سرپناه . باران گریز.
واژه های همانند
۲۰۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
خون جوش زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن خون . || به هیجان آمدن . غضبناک و خشمگین گشتن . || به سر غیرت آمدن .
خون آلود کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آغشته بخون کردن . با خون لکه دار کردن .
خون انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) بخون دویدن داشتن جائی از تن را. (یادداشت مؤلف ). مجروح کردن جایی از بدن و گذاردن که از آن خون آید...
خون افشاندن . [ اَ دَ ] (مص مرکب ) خون برون فکندن . خون ریختن . خون پاشیدن .
خون اسیاوشان . [ ن ِ اِس ْ وَ ] (اِ مرکب ) نام گیاهی است . رجوع به خون سیاوشان شود : گیاهی برآمد همانگه ز خون بدانجا که آن طشت شد سرنگون ب...
خون برخاستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بوی خون آمدن از گفتاری یا کرداری . گفتار یا کرداری موجب خونریزی شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خون پاشیدنی . [ ن ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خونی است که رئیس کهنه در روز کفاره بر محل قدس آورد و آنرا بر پوشش صندوق عهد پاشد تا بجای ک...
خون چکانیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) فرو ریزاندن خون قطره قطره . قطره قطره بیرون ریختن خون : امید روز وصل دل خلق می دهدورنه فراق خون...
خون خورانیدن . [ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) خون بخورد کسی دادن . تزریق خون ببدن کسی کردن . || کنایه از غم و غصه بکسی دادن . دل خون کردن...
خون گرفتگی . [ گ ِ رِ ت َ /ت ِ ] (حامص مرکب ) صفت خون گرفته . (یادداشت مؤلف ).