اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خوون

نویسه گردانی: ḴWWN
خوون . [ خ َوْ وو ] (اِ) بمعنی خاب وان است و آن چیزی است که در پیش طاق ایوانها از پاره های آجر و گچ بطراحی بندند تا عمارت را از آسیب باران نگه دارد و معنی ترکیبی آن نگهبان پس افتاده چه خاب بمعنی پس افکنده و وان بمعنی نگهبان است . (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). سرپناه . باران گریز.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خون گرفتن . [گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بیرون کردن خون از تن بفصد یابحجامت . فصد کردن . حجامت کردن . (یادداشت مؤلف ). رگ زدن . خون گشادن . خون ...
خون گرفته . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آنکه خون او را بفصد و حجامت گرفته اند. کسی که خون وی از تن بیرون شده باشد. || کسی که فتوا...
خون گریه . [ گ ِ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) اشک خونین . (از ناظم الاطباء). گریه ٔ خونین . (آنندراج ).
خون گشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) فصد کردن . رگ زدن . (آنندراج ). رگ گشادن .- خون گشادن از چشم ؛ خوناب گریستن . خون گریستن .
خون مردگی . [ م ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت مردن خون بزیر پوست یعنی بر اثر ضربه ای خون در زیر پوست منجمد شدن و از بیرون سیاه یا کبود نما...
خون قربان . [ ن ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شراب . خون خم . (ناظم الاطباء).
خون کبوتر. [ ن ِ ک َ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شراب سرخ . (آنندراج ).
خون کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) خون از موضعی خارج کردن . || اشک خونین از غم ریختن : سیاووش لشکر بجیحون کشیدبمژگان همی از جگر خو...
خون نشستن . [ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) خون آمدن از راه اسافل اعضا چنانچه در بواسیر و زحیر (این اصطلاحی است در تداول فارسی زبانان هند) : بلب...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ صفحه ۱۳ از ۲۱ ۱۴ ۱۵ ۱۶ ۱۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.