اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خوون

نویسه گردانی: ḴWWN
خوون . [ خ َوْ وو ] (اِ) بمعنی خاب وان است و آن چیزی است که در پیش طاق ایوانها از پاره های آجر و گچ بطراحی بندند تا عمارت را از آسیب باران نگه دارد و معنی ترکیبی آن نگهبان پس افتاده چه خاب بمعنی پس افکنده و وان بمعنی نگهبان است . (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). سرپناه . باران گریز.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۵ ثانیه
خون تراویدن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) دویدن خون . جاری شدن خون . خون از محلی خارج شدن . (آنندراج ).
خون پالایی . [ خوم ْ ] (حامص مرکب ) خون فشانی ، خونریزی . عمل خون پالا. عمل و حالت پالودن خون .
خون فشاندن . [ف ِ دَ ] (مص مرکب ) خون افشاندن . خون بسیار ریختن .
خون کشیده . [ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فصد کرده . خون گرفته . (آنندراج ) : مینای می چو گشت تهی دست از اوبدارآسودگی ضرور بود خون کشیده...
خون گرفتار. [ گ ِ رِ ] (ص مرکب ) احمق . ابله . (ناظم الاطباء). || خون گیر. رجوع به خون گیر شود.
خون گریستن . [ گ ِ ت َ ] (مص مرکب ) بسیار گریستن . بدرد گریستن . گریستن از روی دردناکی . گریستن بسیارکه بجای اشک انگارند خون از چشم می آید :...
خون نداشتن . [ ن َ ت َ ] (مص مرکب ) هدر بودن خون مقتول . قصاص نداشتن قاتل . قتلی بدون قصاص بودن . (آنندراج ). || رگ نداشتن . بی غیرت بودن...
خون نشاندن . [ ن ِ دَ ] (مص مرکب )کنایه از شکستن حدت خون . (از آنندراج ) : چرا هوای لبت خون من بجوش آورداگر نشاندن خون از خواص عناب است ...
دل خون شدن . [ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سخت آزرده خاطر شدن . سخت رنجیدن . سخت اندوهناک گشتن .
غرقه به خون . [ غ َ ق َ / ق ِ ب ِ ] (ص مرکب )فرورفته به خون . درخون فرورفته . خون آلود : از اسب اندرافتاد آنگه نگون به خواری و زاری و غرقه به خ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.