دح
نویسه گردانی:
DḤ
دح . [ دَح ح ] (ع مص ) پهن کردن چیزی در زمین .(منتهی الارب ). چیزی در زیر خاک کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || آرمیدن با زن . گرد آمدن با زن .(از منتهی الارب ). || گردنی زدن . (منتهی الارب ). قفا زدن . || یقال دحاً محاً؛ ای دعها معها. (منتهی الارب ). || دح الطعام بطنه ؛ ملأه حتی یسترسل الی اسفل . (از اقرب الموارد). || دح فی الثری بیتاً؛ وسعه . (از منتهی الارب ).
واژه های همانند
۷۸۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
ده فیش . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بندویه بخش جویم شهرستان لار. واقع در 24هزارگزی جنوب باختری جویم . سکنه ٔ آن 685 تن . آب آن از...
ده قجر. [ دِه ْ ق َ ج َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در چهارهزارگزی شمال باختری ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 300 تن . آ...
ده کرد. [ دِه ْ ک ُ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان والانجرد شهرستان بروجرد. واقع در 20هزارگزی جنوب بروجرد. دارای 1221 تن سکنه می باشد. آب آن از...
ده کره . [ دِه ْ ک ُ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در پنج هزارگزی شمال باختری شیراز. سکنه ٔ آن 1216 تن...
ده کور. [ دِه ْ ] (اِخ ) شهرکی است میان بم و جیرفت [ به ناحیت کرمان ] آبادان و با نعمت بسیار. (حدود العالم ).
ده کول . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل . واقع در 5هزارگزی شمال باختری بنجار. سکنه ٔ آن 1024 تن . آب آن از رودخانه ٔ...
ده کیا. [ دِه ْ ] (اِ مرکب ) رئیس ده و مقدم ده . (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). به معنی دهخداست . (فرهنگ جهانگیری ). مقدم ده . (از شرفنامه...
ده مهدی . [ دِه ْ م ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سربند شهرستان اراک . واقع در 24هزارگزی جنوب باختری آستانه . دارای 303 تن سکنه . آب آن از ق...
ده ملک . [ دِه ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش راین شهرستان بم . واقع در شش هزارگزی شمال راین . سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از قنات تأمین...
ده ملک . [ دِه ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان . واقع در 56هزارگزی شمال باختری راور. سکنه ٔ آن 600تن . ...