اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دشوار

نویسه گردانی: DŠWʼR
دشوار. [ دُش ْ ] (ص مرکب ) (از: دش ، زشت + وار، کلمه ٔ نسبت ) در پهلوی دوش وار، نزدیک به دشخوار ایرانی باستان . (حاشیه ٔ معین بر برهان ). دشخوار. مقابل آسان . (از برهان ). مشکل . (از آنندراج ). مقابل سهل . مشکل و سخت و بازحمت و عسیر و صعب و دشخوار. (ناظم الاطباء). با صله ٔ «بر» با لفظ کردن و زدن مستعمل است . (آنندراج ).أوعر. حاکل . (منتهی الارب ). خطة. خلة. (دهار). شاق .صعب . صعبوب . صعوب . صعود. عزیز. عسر. عسیر. عشزان . عشوزن . عطرد. عطود. عطید. (منتهی الارب ). عصیب . (دهار). عوصاء. عویص . غامض . (منتهی الارب ). فظیع. (دهار). کبیرة. (ترجمان القرآن جرجانی ). متعسر. معسور. واعر. وعر. وعیر. هنبثة. هنبذة. (منتهی الارب ) :
نه یار است با او نه آموزگار
بر او همه کارِ دشوار خوار.

فردوسی .


چو آگاه شد زآن سخن شهریار
همی داشت آن کارِ دشوار خوار.

فردوسی .


که کاریست این خوار و دشوار نیز
که بر تخم ساسان پر آید قفیز.

فردوسی .


چنین گفت با وی یل اسفندیار
که کاری گرفتیم دشوار خوار.

فردوسی .


مر این بند را چاره اکنون یکیست
بسازیم و این کار دشوار نیست .

فردوسی .


بسیار پیش همت تو اندک
دشوار پیش قدرت تو آسان .

فرخی .


تا موسی را ایزد فرمود که او را
هنگام عذابست عذابی کن دشوار.

فرخی .


رهی چگونه رهی چون شب فراق دراز
چو عیش مردم درویش ناخوش و دشوار.

فرخی .


استخفاف چنین قوم کشیدن دشوار است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159). چندان زشت نامی افتاد که دشوار شرح توان داد. (تاریخ بیهقی ص 260). به چند روز پل نبود و مردمان دشوار از این جانب بدان جانب و از آن بدین می آمدند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 343). داناست به مصالح جمع ساختن پراکندگی ... و فرونشاندن بلیه ٔ دشوار. (تاریخ بیهقی ص 315).
دشوار این زمانه ٔ بدفعل را
آسان به زهد و طاعت یزدان کنم .

ناصرخسرو.


از بد گرگ رستن آسان است
وز ستمکار سخت دشوار است .

ناصرخسرو.


دشوار شود بانگ تواز خانه به دهلیز
وآسان شود آواز وی از بلخ به بلغار.

ناصرخسرو.


چون گفت که لااله الااﷲ
نایدْش به روی هیچ دشواری .

ناصرخسرو.


کارهای دشوار بر من آسان گردان . (قصص الانبیاء ص 97).
هر چه دشوار است آسان باد بر شاه جهان
هر چه آسان است بر بدخواه او دشوار باد.

میرمعزی (از آنندراج ).


اما می ترسیدم که از سر شهوت برخاستن ... کاری دشوار است . (کلیله و دمنه ). رفتن بر وی [ بر کوه ] دشوار است . (کلیله و دمنه ).
هر چه آسان شود به حاصل کار
باشد آغازهای آن دشوار.

؟ (از تاریخ بیهق ).


بس دیر همی زاید آبستن خاک آری
دشوار بود زادن نطفه ستدن آسان .

خاقانی .


ارجو که مرا به دولت او
دشوارِ زمانه گردد آسان .

خاقانی .


سررشته ٔ عیش اینست آسان مده از دستش
کاین رشته چو سرگم شد دشوار پدید آید.

خاقانی .


گفت پر کرد پادشاه این کار
کار پرکرده کی بود دشوار.

نظامی .


هر چه آن دشوار حاصل کرده ای
در غم معشوق آسان باختن .

عطار.


تا نپنداری که این دریای ژرف
نیست دشوار و من آسان یافتم .

عطار.


خانه ٔ خوبست هستی لیک بد همسایه است
گر نباشد بیم مردن زندگی دشوارنیست .

وحید قزوینی .


اجاج ، صعد؛ سخت دشوار. اغلوطة؛ مسأله ٔ دشوار. (دهار). افداح ؛ گران و دشوار یافتن کار را. نیهور؛ بیابان دشوار. جله ؛ بازداشتن کسی را از کار دشوار. داهیة؛ کار سخت و دشوار. (از منتهی الارب ). دیولاخ ؛جائی دشوار بُوَد دور از آبادی . (لغت فرس اسدی ). عریضة؛ کار و سخن دشوار. (دهار). أشق ، أعسر؛ دشوارتر. (منتهی الارب ) : اگر خدمتی باشد به عراق یا جای دیگر تمام کنیم ، و به هر کار دشوارتر میان ببندیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 514). اگر بدسگالان این بقصد کرده اند... دشوارتر رفع شود. (کلیله و دمنه ).
- دشوارزخم ؛ آنکه سخت زخم زند. (یادداشت مؤلف ).
- دشوار گفتن ؛ سخت گفتن . درشت گفتن :
با مردم سهل گوی دشوار مگوی
با آنکه در صلح زند جنگ مجوی .

سعدی .


- دشوارگُنج ؛ که سخت بگنجد. که دشوار گنجانیده شود :
از آن چو فانه بسر برخورد عدوت که هست
بهر دلی در دشوارگنج چون فانه .

رضی الدین نیشابوری .


- دشوارگوار ؛ عسرالانهضام . عسرالهضم . (یادداشت مرحوم دهخدا). سخت گوارنده .
- دشوارمعنی ؛ که معنی و مفهوم آن سخت باشد: کلامی یا شعری دشوارمعنی .
- راه (ره ) دشوار ؛ راه صعب . صعب العبور. راه درشت . سخت گذار :
ز رفتن سراسر سپه گشت کند
از آن راه بیراه و دشوار و تند.

فردوسی .


کنون من به دستوری شهریار
بپیمایم این راه دشوار خوار.

فردوسی .


که چون بودی ای پهلوان زاده مرد
بدین راه دشوار با باد و گرد.

فردوسی .


بسی راه دشوار بگذاشتم
بسی دشمن ازپیش برداشتم .

فردوسی .


ز بهر آن جهان این توشه بردار
که ره بی زاد باشد سخت دشوار.

ناصرخسرو.


خاصگان دانند راه کعبه ٔ جان کوفتن
کاین ره دشوار مشتی خاکی آسان دیده اند.

خاقانی .


ره دوزخ خوش و نغز و وسیع است
ره مینوست بس دشوار و ترفنج .

روزبهان .


- زمین دشوار ؛ ناهموار. صعب . مقابل هموار :
آشکوخد بر زمین هموارتر
همچنان چون بر زمین دشوارتر.

رودکی .


|| (اِ مرکب ) کوهسار. || ملک کوهستانی . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
دشوار شدن . [ دُش ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سخت شدن . متعسر شدن . دشخوار شدن . احتکال . استشراء. استعایة. استعسار. اعتیاص . اعواز. اعیاء. اقذعلال .(منته...
کار دشوار. [ رِ دُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کار سخت . عمل مشکل . امرٌ عُضال . (منتهی الارب ). فَظیع. (دهار). کَلوف . ضَرّاء. کوفان ، کُوِّفان ....
دشوار کردن . [ دُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت کردن . مشکل کردن . مقابل خوار و آسان کردن . اًمعاض . تعزیز. تعسیر. تلعص . (از منتهی الارب ) : به ی...
دشوار گشتن . [ دُش ْ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دشوار گردیدن . سخت شدن . طَم ّ. (از منتهی الارب ) : یکی کار بد خوار و دشوار گشت ابا گرد کشور همه یار گش...
دشوار آمدن . [ دُش ْ م َ دَ ] (مص مرکب ) گران آمدن . ناگوار آمدن . خوش نیامدن . شق . مشقة. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) : برادر ما را برکشید وبراست...
دشوار داشتن . [دُش ْ ت َ ] (مص مرکب ) سخت پنداشتن . || صعب بودن . با سختی قرین بودن . مشکل داشتن . کراهة. کراهیة. کره . (دهار) (ترجمان القرآن ...
دشوار ساختن . [ دُش ْ ت َ ] (مص مرکب ) دشوار کردن . سخت کردن . مشکل کردن :تمعیص ؛ دشوار ساختن کار بر کسی . (از منتهی الارب ).
دشوار گرفتن . [ دُش ْ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سخت گرفتن . سختگیری کردن : کار دنیا که تو دشوارگرفتی بر خودگر تو بر خویشتن آسان کنی آسان گردد....
دشوار گردیدن . [ دُش ْ گ َدی دَ ] (مص مرکب ) دشوار شدن . سخت گردیدن . دشوار گشتن . استعراز. تسأسؤ. تعرز. تعسر. تعکش . کبد. عسارة. عسر. عضل . عوز....
دشوار افتادن . [ دُش ْ اُ دَ] (مص مرکب ) دشوار آمدن . رجوع به دشوار آمدن شود.- امثال :هر که آسان گیرد دشوار افتد . (امثال و حکم ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.