اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ده

نویسه گردانی: DH
ده . [ دِ ه ْ ] (ماده ٔ مضارع دادن )ریشه یا ماده ٔ مضارع فعل (دهیدن = دادن ) که در ترکیب با کلمه ٔ دیگر معنی نعت فاعلی دهد. چون : آب ده . بارده . بازده . عشوه ده . فرمانده . نان ده . نان بده . روزی ده . مژده ده . رشوه ده . شیرده . میوه ده . محصول ده . زندگانی ده . یاری ده . (یادداشت مؤلف ). || (فعل امر) امر به دادن . رجوع به دادن شود. || به معنی زدن نیز آمده . چنانکه در مقام تأکید و تهدید در تکرار زدن ده و دهاده گویند. (از آنندراج ). کلمه ٔ نفرین و از پیش راندن . (از غیاث ) :
همان زخم کوپال و باران و تیر
خروش یلان و ده و داروگیر.

فردوسی .


قضا گفت گیر و قدر گفت ده
فلک گفت احسن ملک گفت زه .

فردوسی .


و رجوع به دهید شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۸۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۶ ثانیه
تاش ده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان ، واقع در 7هزارگزی جنوب خاوری مینودشت . کوهستانی ، معتدل و م...
تاج ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) پادشاهی ده . بزرگ گرداننده . ارجمندکننده : وی بصدای صریر خامه ٔ جانبخش توتاج ده اردشیر تخت نه اردوان . خاقانی .ب...
تنه ده . [ ت َ ن َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی از بخش سراسکند است که در شهرستان تبریز واقع است و 353 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
درب ده . [ دَ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد. واقع در 30هزارگزی باختر الشتر و 14هزارگزی باختر راه شوسه ٔ...
خال ده . [ دِ ](اِخ ) دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان شهرستان بوشهر. واقع در 115 هزارگزی جنوب خاور کنگان کنار راه مالرو گله داری به وراو...
جان ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) آفریننده . جان دهنده . بخشنده ٔ روح (در مورد خدا) : ابا رأی او بنده را رای نیست جزاو جانده و چهره آرای نیست . فر...
ناک ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) آنکه ناک فروشد. آنکه مشک مغشوش دهد : مشک و پشکت یکی است تا تو همی ناک ده را ندانی از عطار. سنائی .کز برای ن...
نان ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) سخی . بخشنده . باذل . پهلودار. (حاشیه ٔ تاریخ سیستان ). نان رسان . نان دهنده . که معاش دیگران تعهد و تأمین کند. ک...
هفت ده . [ هََ دَه ْ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) هفده . (ناظم الاطباء). رجوع به هفده شود. || آراسته و زینت کرده و زیورپوشیده و مزین . (...
هفت ده . [ هََدِه ْ ] (اِ مرکب ) هفت آسمان . || هفت اقلیم .(برهان ). هفت ده خاکی . هفت رقعه ٔ ادکن : کعبه ٔ جان زآنسوی نه شهر جوی و هفت ده کا...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.