گفتگو درباره واژه گزارش تخلف رووه نویسه گردانی: RWWH رووه . [ وَ / وِ ] (اِ) ۞ رووه ٔ یک کفش ؛ مقابل تخت و زیره . (یادداشت مؤلف ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه واژه معنی روح فزا روح فزا. [ ف َ ] (نف مرکب ) مخفف روح افزا یا روح فزای . روح افزا. رجوع به همین ترکیب شود : تو را همایون دارد پدر بفال که توستوده طلعتی و صور... ام روح ام روح . [ اُم ْ م ِ رَ ] (اِخ ) مکه . (المرصع). بیرون روه بیرون روه . [ رون ْ رُ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) اسهال . شکم روش . تردد. اختلاف . (یادداشت مؤلف ). پیچاک شکم . و رجوع به اسهال شود. حرز روح حرز روح . [ ح ِ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرز جان . حافظ عقل از خطر و صدمه ٔ ارواح پلید : نکته ٔ دوشیزه ٔ من حرز روح است از صفت خاطر آبستن ... روح آسوده روح آسوده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فارغ . (ناظم الاطباء). آسوده خاطر. || کنایه از مرده و میت . (ناظم الاطباء). روح افزا روح افزا. [ اَ ] (نف مرکب ) روح افزای . روح فزا. چیزی که بر زندگانی بیفزاید و زندگانی را دراز کند. (ناظم الاطباء). فزاینده ٔ روح . روح پرور. جان... روح افزا روح افزا. [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان دماوند متصل به راه دماوند و تهران . منطقه ای کوهستانی و سردسیر است . سکن... خلع روح خلع روح . [ خ َ ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جان خود بجسم دیگری انداختن این عملی است جوکیان را و خلع بدن مرادف آنست . (آنندراج ) (غیاث ا... راح روح راح روح . [ح ِ ] (اِخ ) لحنی است از سی لحن باربدی : چو راح روح را در پرده بستی ز رشکش زهره در پرده نشستی .میرخسرو (از آنندراج ). روح الهی روح الهی . [ ح ِ اِ لا] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد از آن نفس ناطقه است .(از فرهنگ علوم عقلی تألیف دکتر سجادی ). رجوع به حکمةالاشراق مصح... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۱۵ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود